هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



سومین گل سرخ

جوانی بدون جوانی
کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
بازیگران: تیم راث، الکساندرا ماریا لارا و برونو گانز
محصول سال 2007 آمریکا

با پيرنگ خاطرات بزرگی چون پدرخوانده ها و اینک آخرالزمان به تماشای فیلم متاخر استاد نشستم. وقتی تیتراژ ابتدای فیلم و اسامی عوامل، خیلی صمیمی و شوخ طبعانه، به رسم فیلمهای کلاسیک بر پرده ظاهر شد گمان کردم با فیلم سرراستی روبرو هستم که می کوشد داستان ساده اش را درست و دلنشین تعریف کند درست مانند صحنه گرم و خودماني دیدار و در واقع مجلس وداع دومنیک و معشوقش لورا با آن قاب اصیلِ کلاسیک و دانه های برف رومانتیکی که بر سر عشاق می بارید. لورا نمي خواست مزاحم تحقيقات و ترقي دومنيك باشد و رفت. مثل آن دختري كه ابن سينا خواستگاري كرد.

حواستان هست كه اين سالها، صحبت پيري و جواني چه بسيار در سينما بروز يافته است. در همين حوالي ساخت جواني بدون جواني، بنجامين باتن را داريم كه سوداي غلبه بر زمان و زوال را به حركتي معكوس در محور زمان به سوي جواني دارد و البته گان بيبي گان كه نگاه آرمانگراي جوانانه را با انديشه تلخ و واقع گراي پيرانه سر مي سنجد و البته به هيچكدام هم راي منفي نمي دهد. و احتمالا فيلمهاي ديگري كه من نديده ام. ماجرا چيست؟ گمانم امروزه زندگي به نوعي كوتاه تر شده و فلذا گذار زمان دهشتناك تر!

خبری از داستان سرراست نبود و هر چه بود ماجراهایی درهم و برهم و تو در تو بود که انگار طبق تکلیفی، قرار بود در زمان محدود فیلم از همه مسايل عالم وجود صحبت کند، از پیری و جوانی، از جنگ جهانی و هیتلر، از فرهنگ ها و زبانها، از مبدا هستی، از خودآگاه و ناخودآگاه، از عشق و مرگ و تناسخ و از بسیاری چیزهای دیگر و وسط این شلوغی باید تور می انداختی تا قابها و لحظات مجرد اما اساسی و استادانه فیلم را که این ور و آن ور فیلم گاه به حال خود افتاده، شکار کنی و حظ تماشا ببری. مثل آن چتر شعله ور و انعکاسش در آب کف خیابان که پشت صورت بر خاک افتاده و سوخته دومنیک، دلبری می کند. مثل آن زن مامور و معذور آلمانی که دلش گرفتار سوژه ماموریتش می شود و جانش را برایش می دهد.

نمی دانم حکمت استفاده از هیمنه بازیگر بزرگی چون برونو گانز در نقشی که خیلی زود و در میانه فیلم، بی هیچ موخره و تکمله ای رها می شود و سراغش هم گرفته نمی شود، چیست؟ یا آن حضور چند ثانیه ای مت دیمن؟ یا اصلا انتخاب خود تیم راث در نقش اصلی که دوستش دارم اما به نظرم نه مناسب چنین نقش تلخ و عبوسی است و نه صورتش چندان جوابگوی قابهای فاخر استاد است و انگار کمی بیرون میزند.

فیلم تازه در نیمه دومش جان می گیرد و راه مي افتد البته اگر بشود آشفتگی و گیج و ویج نیمه اول را تاب بیاوریم. از آنجای فیلم که دومنیک در زندگی جدیدش به ورونیکا، زنی بسیار شبیه عشق سابقش، برخورد می کند در حالیکه که صاعقه های جادویی فیلم مرد را جوان کرده و زن را مسافر اعماق تاریخ کرده است. از این نظر ورونیکا، هم پلی است به عشق قدیمی دومنیک و هم به سبب حالات خاص و خلسه های شبانه اش که هر بار او را به تکلم به زبانی باستانی تر وا می دارد، پلی است به سوی مبدا زبانها و هستی و كليدي است براي تکمیل تحقیقات دومنیک در این باب. دومنیک اما هم کشف اسرار هستی و هم قرب جوار یار را به بهای سلامت سر یار می فروشد تا ورونیکا که هر عقبگرد تاریخی بیشتر رو به پیری و زوالش می برد، باز جوانی و طراوتش را باز یابد و دومنیک عشق دوم را هم از کف بدهد و تنها دلخوش باشد به تصویری از او که جوان و شاداب و مادر نشانش می دهد. مادر فرزند او شاید. دومینیک عکس ورونیکا را در آلبومش در کنار عکس دو نفره اش با عشق اولش، لورا، می چسباند. راوی می پرسد گل سرخ سومی را کجا بگذارم؟

در میانه کارنامه اسکورسیزی فیلمی به نام کوندون هست که چندان شباهتی به آثار قبلی و بعدی او ندارد. برتولوچی هم به همین ترتیب آن وسط ها فیلمی بنام بودای کوچک ساخته. گمانم جوانی بدون جوانی از این دسته فیلمهاست که انگار پاسخی است به وسوسه های فیلمساز برای کار در یک وادی غریب و بکر و دور که گاه در می آید و گاه نه. پس بی هیچ دلشوره و نگرانی باید منتظر تترو بمانیم که شاید کارستانی باشد. مخصوصا که نهایتا دومنیک مرد این فیلم کاپولا، هم در تنهایی و پیری می میرد. عین دون کورلئونه، عین مایکل کورلئونه! افتاده در پایین پلکانی که تا بالایش هنوز راه بسیار است و نگاهِ بي جاني که از این پایین انگار هنوز به آن بالا دوخته شده و آنگاه استاد، آن شاخه گل سرخ سومی را در دست منجمدش مي نهد، مثل رُزبادِ همشهری کین و تنها همين شاخه گل سرخ مي ماند و بس، چون قلبي كه بعد از مرگ هم انگار ضرباني عاشقانه دارد. تا باز به سنت فیلمهای کلاسیک، آن THE END معروف بر پرده نقش بندد و تمام.

گیدورا

Labels:



Comments: Post a Comment