هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



از هم-فيلم‌بينی‌ها - 3
Chungking Express

وبلاگ‌نويسی مثل نان سنگک می‌ماند. بايد حس‌ها را همان‌جور داغاداغ، وقتی از تنور درآمده و تروتازه است نوشت، با چايی‌شيرين و پنير و گردو و ريحان تازه. اگر بگذاری برای بعد، بيات می‌شود و از دهن می‌افتد. مگر اين‌که همان موقع، تا گرم است بسته‌بندی‌ش کنی بگذاری‌ش توی فريزر. غير ازين‌دو هر کاری‌ش کنی بی‌فايده است. حکايتِ از چانگ‌کينگ نوشتنِ من هم شد حکايتِ نانِ سنگک بيات. نه تازه‌تازه نوشتم‌اش، چون موقع‌اش نبود، قرارمان بود بگذاريم سر وقت‌اش، نه سرخوشیِ آن‌روزها مجالِ بسته‌بندی و فريز کردن‌اش را گذاشته بود برايم. اين شد که حالا، مخصوصن اين روزها که دل و دماغ هم ندارم و دست و دلم به دوباره ديدن نمی‌رود، ديگر نوشتن‌ام نمی‌آيد. به جايش يک تکه‌هايی از نوشته‌ی ديويد بوردول را می‌گذارم اين‌جا، برای آن‌ها که مجال خواندنِ اصل مقاله را ندارند. آن‌ها هم که کتاب دم دست‌شان است، کلن آن چهار مقاله‌ی مربوط به وونگ ‌کاروای را خوانده‌اند لابد، خوب چيزی‌ست.

ها راستی، حالا از ما که گذشت، اما لطفن يکی‌تان بشيند در ستايش هپروت و سرخوشیِ سبُک تحمل‌پذيرِ «فی» بنويسد، اپيزود دوم. از معاشرت و گفت‌وگوهای آقای 633 هم، با آپارتمان و حوله و صابون و ساير وسايلش.


رمانس در صورت غذايتان: چانگ‌کينگ اکسپرس
ديود بُردوِل -- بابک تبرايی

اگر عشق يک خودگويی و يک رؤياست، فداکاری هم هست: همان‌طور که «فی» مخفيانه آپارتمان 633 را مرتب می‌کند، 233 هم بر حسب وظيفه کفش‌های زنِ موبور را، وقتی که او خوابيده، پاک می‌کند. عشق هم خسران است و هم اميد.

بالاتر از همه چيز، عشق، غذاست. «بهشت اون وقتيه که تو صورت‌غذات رمانس رو پيدا می‌کنی»؛ اين ترانه‌ای‌ست با صدای دينا واشينگتن، که زمانی پخش می‌شود که 633 و مهماندار هواپيما در آپارتمان او هم‌ديگر را در آغوش گرفته‌اند. 233 يک ماه برای برگرداندنِ «مِی» صبر می‌کند و اين مدت را نه بر اساس يک تقويم، بلکه بر مبنای تاريخ انقضای کنسروهای آناناس محاسبه می‌کند - غذای محبوبش، که در شب آخر حالش را به هم می‌زند. در حينی که زن موبور خوابيده، 233 چهار سالادِ سرآشپز می‌خورد. مأمور 633 هم زمانی معرفی می‌شود که دارد سالادِ سرآشپز سفارش می‌دهد تا به خانه و برای دوست‌دخترِ مهماندارش ببرد. شبی که او سفارشش را تغيير می‌دهد لحظه‌ی شروعِ تمام شدنِ رابطه‌اش را مشخص می‌کند. چون به گفته‌ی خودش، حالا دوست‌دخترش فهميده که حق انتخاب دارد... صاحب رستوران هم اين نظر را تأييد می‌کند که هر عشق، مثل هر ظرف غذا، متفاوت است، ولی آدم بايد ذائقه‌اش را وسعت دهد. او توصيه می‌کند که «فيش اند چيپس» را امتحان کن، يا پيتزا، يا هات‌داگ را.

زن موبور، بی‌محاباترين اظهارنظر را در صدای روی تصويرش به هنگام درددل 233 درباره‌ی «مِی» بيان می‌کند: «شناختنِ يه نفر به معنیِ نگه‌داشتنش نيست. آدم‌ها تغيير می‌کنن. يکی ممکنه امروز آناناس دوست داشته باشه و فردا يه چيز ديگه.» اما هر دو پليسِ دل‌شکسته چون موجودی غير قابل جای‌گزينی به زن‌هاشان می‌نگرند... آن‌ها هر دو کمال گرايند. به قول وونگ، هر دوی آن‌ها به دنبال کسی می‌گردند تا بتوانند احساسات‌شان را به او بيان کنند، ظرف غذای يگانه‌ای که بتوانند به شکلی نامحدود از آن تغذيه شوند.

«اگه خاطرات رو هم می‌شد کنسرو کرد، اون‌وقت اون‌ها هم تاريخ انقضا می‌داشتن؟ اگه اين طوريه که اميدوارم تا قرن‌ها دَووم داشته باشن.»

کتاب سينما -- گردآوری مازيار اسلامی

آیدا

Labels:



Comments: Post a Comment