هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer




اول در داخل پرانتز باید یک تشکر مبسوط از هرمس بکنم بابت انتخاب این فیلم برای هم‌فیلم‌بینی سوم. چانگ‌کینگ اکسپرس هم از دسته فیلمهایی بود که مدتها در صف مانده بود ولی فرصت دیدن‌اش پیدا نشده بود. این قرارهای هم‌فیلم‌بینی باعث شده که با همه گرفتاری و درس و امتحان و کشیک و صفر کردن گودر،‌ هرطور شده یک وقت دو ساعته خالی کنم و فیلم انتخابی را ببینم. و چه لذتی داشت تماشای فیلم. پرانتز بسته.

وقتی فیلم به میانه می‌رسد به این نتیجه می‌رسم که کاروای، سیزده سال بعد از ساخت این فیلم دست به ساختن مای بلوبری نایتز می‌زند که تکرار بسیار ضعیف‌تری است از همین قصه. شاید اگر چانگ‌کینگ را ندیده باشید، بلویری نایتز در نظرتان جلوه‌گر باشد و حکایتهایش جذاب. اما با دیدن این فیلم نتیجه می‌گیرید که بلوبری نایتز صرفا یک روایت ساده‌تر شده و راحت‌الحلقوم‌تر برای تماشاگر آمریکایی است. سهل‌الوصول و شاید پرزرق و برق‌تر،‌ اما نه درخشان‌تر.

در عظمت فیلم همان بس که تارانتینوی کبیر - که پخش کننده فیلم در آمریکا هم بوده - گفته که موقع دیدن فیلم گریه کرده است. فکر می‌کنید با این اظهار نظر چیز بیشتری می‌توان گفت جز توصیه به دیدن‌اش و شریک شدن در لذت‌ فیلم؟!

وونگ کاروای خودش گفته که فیلم را در موقع بیکاری و بر اساس غریزه ساخته. موقعی که فیلم را نگاه می‌کردم، این تصویر در ذهنم شکل گرفت که احتمالا روزی روزگاری کاروای با شنیدن ترانه‌ء کالیفرنیا دریم‌ین، ایده‌ای در ذهنش پا گرفته که حاصلش شده اپیزود دوم فیلم. و چقدر زیبا است این اپیزود فیلم.

داستان همان قضیه همیشگی هجوم خاطره است از یک سو و تلاش برای پشت سر گذاشتن‌اش از سوی دیگر. جدال نابرابر و نفس‌گیر آدمی. پذیرفتن آنکه همه چیز حتی رویاها و خاطرات انسان نیز تاریخ مصرف دارد. تاریخ مصرفش که نگذشته باشد؛ سراسر رنج است و اندوه. سراسر یادآوری تلخ است. زندگی در گذشته است و تلاش برای باز کردن زنجیر سنگین خاطره از پا. گریزی نیست از این رسم رنج‌آور روزگار. باید نبرد کرد با خاطرات. گاهی در نبرد با خاطرات پیروز می‌شویم و بقایای خاطره را در صندوقی خالی کرده در بالاترین جای خالی کمد،‌ دور از دسترس، قرار می‌دهیم و گاهی هم این خاطره است که ما را تا مرز نابودی می‌کشاند. تا خود فروپاشی.

مثل شبهای بلوبری، اینجا هم صحبت رفتن و رفتن است و نرسیدن. بوردینگ کارت با مقصد نامعلوم انتهای فیلم شما را معلق نگه می‌دارد. معلق بین واقعیت و خاطره. که آیا داستان آقای 633 با خانم فی خاتمه می‌یابد و جهد عظیم برای فراموشی آغاز می‌شود و یا اینکه فرصتی دوباره برای زیستن در لحظه و چند صباحی خاطره سازی باقی می‌ماند؟

خانم فی وونگ - در نقش فی - چنان سرخوشانه نقش‌اش را بازی می‌کند و چنان به اشیا جان می‌دهد که آدم غرق در لذت می‌شود. همان صحنه‌های یک‌نفره در آپارتمان آقای 633 کافی است تا بلند شوم و به احترام آقای وونگ کار وای کلاه نداشته‌ام را از سر بلند کنم. و البته آرزو کنم که سینما همیشه زنده باشد به مدد آدمهایی با چنین ذهنهای درخشان.

رضا

Labels:



Comments: Post a Comment