هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



آغازی در پایان
برای آیز واید شات
و به یاد استنلی کوبریک

روزی روزگاری یک آقایی که از اساتید بلامنازع سینما هم بود پروژه عظیم علمی خیالی اش با عنوان هوش مصنوعی را یکباره رها کرد و رفت و یکی از طرحهای خیلی قدیمی اش را از میان پرونده ها بیرون کشید که طرح اقتباس از یکی از نمایشنامه های آرتور شنیزلر بود و آن استاد کهنه کار به یکباره بر آن شده بود که فیلمش کند و کار را با عنوان آیز واید شات آغاز کرد. همه کنجکاو بودند و صحبت ها حکایت از یک داستان اروتیک جنجالی داشت. تولید فیلم در سکوت خبری و با وسواس و با حضور دو ابرستاره آن سالها در نقش های اصلی پیش می رفت و هر چه خبر کمتر بود بازار حواشي و شایعات گرمتر می شد.

پیرمرد فیلمش را تمام کرد و بعد از اولین نمایش خصوصی فیلم، در خانه اش و در خواب از دنیا رفت. حالا این اثر با توده ای از شایعات پشت سر تنها یک اثر کنجکاوی برانگیز نبود بلکه آخرین فیلم این استاد بزرگ هم بود که این طور روی دست تهیه کنندگان مانده بود که حالا چطور باید اکرانش کنند. تهیه کنندگان بدشان نمی آمد بر اروتیک بودن فیلم کمی بیشتر تاکید کنند و با ممیزی دیجیتال بعضی نماها پیاز داغ این قضیه را از نظر خبری افزایش دهند اما تغییر دیگری در نسخه 159 دقیقه ای کوبریک داده نشد.

فیلم اکران شد و فیلم، فیلم کوبریک بود و مخاطبان بجای آن فیلم اروتیکی که در ذهن پرورده بودند با فیلمی پیچیده و دشواریاب مواجه شدند که ظاهرا داشت یک داستان ساده را بصورت خطی روایت می کرد و در عین حال آنقدر که انتظار داشتند هم اروتیک نبود. فیلمی پر از میزانسهای پیچیده و نماهای چند پهلو و پر از قاب های فاخر با آن پرتوهای مرموز آبی و نارنجی که در اغلب نماها جلوه گر بودند. تماشاگر ناگهان با هزارتویی از نشانه ها و رمزها مواجه شد که باید کشفش می کرد. با داستانی چندلایه و چند وجهی که هربار که می دیدیش جور دیگری رخ می نمود. حساب کنید که توی این گرماگرم تام کروز و نیکول کیدمن هم از هم جدا شدند و همه علت این جدایی را این فیلم دانستند که حالا دیگر فهم متن و اشارات فرامتنی اش چه واویلایی شد.

ده سالی از این حیرت گذشت و حالا گمانم آیز واید شات در میان فیلم بین ها محبوب ترین فیلم کوبریک باشد که در این فیلم کمالی هست که گمانم رکن اصلی اش مرگ به موقع خالقش باشد. مرگی در بازه ای حساس و کلیدی میان پایان تولید و آغاز اکران. اگر کوبریک زنده می ماند بعید نبود به سنت فیلمهای پیشین فیلم را برای اکران کوتاهتر کند و در آنصورت معلوم نبود کدام سکانس ها حذف می شد و معلوم نبود نتیجه کار بهتر می شد یا نه و آیا کمالی که در نسخه فعلی وجود دارد یک کمال کوبریکی است یا کمالی اجباری و تصادفی زاییده مرگ زودهنگام سازنده سختگیر؟ اگر کوبریک زنده می ماند دست کم شاید می شد از او نظری مصاحبه ای چیزی در باب فیلم پیدا کرد که اسرار فرامتنی این اثر را بگشاید که چه شد که او ناگهان یک ملودرام ساخت. اثری مهربان تر که پایانی نسبتا خوش دارد و در عین تلخی و گزندگی رد امید را می شود در آن گرفت و همچون آثار قبلی در سیاهی و یاس تمام نمی شود. مثل سرباز گومر پایل غلاف تمام فلزی که پیش از انتحار می گوید: آی اَم این دِ ورلد آو شِت! و رفیقش آخر فیلم همان جمله را باز می گوید و مثل نویسنده مجنون درخشش که در میان آن هزارتوی بی سرانجام منجمد می شود یا مانند بمباران اتمی و پایان دنیا در دكتر استرنجلاو.

کوبریک فیلمی که در برنامه کاری اش نبوده ساخته و بعد هم بلافاصله درگذشته و اثر متفاوتی در کارنامه اش رقم زده که گمانم چیزی جز یک وصیت نامه هنری نمی تواند باشد که فیلمی را بی هیچ توضیح و حاشیه نویسی برای دیگران بگذاری و بروی مثل یادداشتی که پس از مرگ پیدایش کنند. پیرمرد یک زن و شوهر را از میان اوهام و شیاطین و وساوس و رویاها و کابوسهای گناه آلود می گذراند و به سلامت به خانه می رساند جوری که هیچ خیانت عینی و عملی برای هیچکدامشان روی ندهد گیرم که در رویاها و نیات روی داده باشد و گیرم که فیلم بگوید هیچ رویایی به تمامی رویا نیست اما باز هیچ خیانتی عملی نشود. برعکس فیلمها و سریالهای این سالها که هی میان زوج های فیلمها خیانت صورت می گیرد و هی باید همدردی کنیم با خائن و هی همسران خیانت همدیگر را می بخشند و ادامه می دهند. اما توی آیز واید شات انگار دستی پنهان از طریق سیر اتفاقات مانع بروز خیانت می شود و آدمهای قصه را از گناه نگه می دارد.

زن و شوهر این فیلم، آخر کار، می روند توی یک اسباب بازی فروشی که قلمروی کودکشان است و شاید پاک ترین نقطه ذهنشان، در کنار نوای شاد جینگل بلز و سرور عیدانه، روبروی هم بایستند و در چشمان هم نگاه کنند و با هم قرار گذشت و آشتی و آغاز بگذارند و نه تنها تداوم. آغازی شاید برای همیشه. آغازی که از پی زایمانی دردآلود و مخوف سر بر آورده. دردی که جای پایش توی چهره هاشان و در پس لبخندشان هویداست. در نمای آخر آلیس سرآغاز این آغاز دوباره را در لفظ صریح آمیزش ادا می کند که صورتش لحظاتی در قاب بماند و بعد تصویر به تاریکی گراید و قطعه اي بسيار زيبا از شوستاكوويچ طنين انداز شود و تمام. بار اول که آیز واید شات را دیدم نمای آخر که تمام شد غصه ام گرفت و گفتم آخرین نمای کوبریک را دیدم و تمام شد و دیگر فیلم دیگری در کار نیست و ديگر آن آهنگ شوستاكوويچ آهنگ بدرود است برايم. فیلم آخر استاد، پرامید ترین و روشن ترین فیلم اوست و خوب اگر فیلم را نگاه کنی استاد را آن میان می بینی که برایت دست تکان می دهد و بای بای می کند و می رود. اما چه خوب که نومید از انسان از دنیا نرفت و چه خوب که خانواده داستانش بقایش را از سر گرفت.

آخر ایثار تارکوفسکی پسر بعد از رفتن پدر، امیدوارانه و مومنانه به آب دادن به درخت خشک ادامه می دهد و بعد از تنه درخت بالا می رویم و نمایی از درخت بر زمینه دریاچه درخشان می بینیم که روی آن این عبارت حک می شود: تقدیم به پسرم آندریوشا با امید و اعتماد. تاركوفسكي هم پيش از نمايش ايثار از دنيا مي رود.
خوشا شاعري كه شعر واپسينش غزلی امیدوار و مومن باشد.

روزگار گیدورایی

Labels:



Comments: Post a Comment