هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



..فیلم را اول بار گمانم 6 سال پیش بود که دیدم و بعدش هوس دیدن هرباره اش از سرم نیافتاد. هرکجا اسم کوبریک و عنوان فیلم را دیدم خواندن ش را ازدست ندادم و هر بار که دیدم لذت بیشتری بردم. هربار فیلم به جایی فرستادم. یک بار فیلدیو، یک بار یونگ، هومر... جدای از علاقه ام به تضادها و تعامل شان، حضور پر رنگ جوهره ی فیلم در زندگی شخصی ام باعث شد که همیشه ته ذهنم ماندگارشود؛ وقت خواندن و دیدن و گفتگو و تماشای آدمها.

فیلم از نگاه من انگارقصه ی دشوارممکن ها و هست ها ست و نازکی مرز بین شان. یانگ و یین، همنشینی همیشگی نوربا سایه وقتی خلوت نورخلص نیست و روایت دشواری بودن یا شدن وقتی که حجم سایه بر نور سوار می شود، داستان آن سوی سکه وقتی روبه تو بودن اش بدیهی می شود آنقدر که فراموش می کنی آن سمت دیگرامکان را. نقل نشان دادن سنگینی باردوست داشتن در یک رابطه ست وقتی چرخ های زیرش همیشگی انگاشته می شوند. تعریف حیرانی آدم هاست وقتی که توضیحی برای خورشید گرفتگی نبود. وقت نابودی اطمینان و بارز ترازهمه شرح دشواری دوست داشتن است وقتی که کارِداشتن تمام شده فرض می شود و وقتی که معشوقه قربانی طلب می کند به خون بها. شرح حیرت و بی چاره ماندن و بی پناهی توست وقتی تردی شکننده ی داشته انگاشته هات را می بینی و بیادت می اورد که سرت را اگراز ستایش نورات برگردانی سرمای سایه و ترس تاریکی ست که می ماند برایت ودیگر هیچ که آسان نیست هم. در یک کلام نشان دادن تردی رابطه ست در نبود حضور کامل؛ توجه کامل.
واژه انگلیسی اش را اگرکمی برگردانی همه چیز را گفته: Attention= AT TENSION

فیلم تقریبا" همه جا، در همه چیزش ازنماد ها برای حضور تضاد یا داستان گویی جانبی استفاده می کند. شوخی دنیا هم انگار به کمک آمده: آ.و.ش سیزدهمین فیلم کوبریک است. نحسی یک باور سراغ کسی رفت که سراغ سایه ها و قدرت شان رفته بود. کارگردان عمرش به دیدن فیلم روی پرده کفاف نداد.

ببین کاویدن گل سرخ باطل اباطیل نیست؟
رنه شار

گاهی هست اما وقتی آن توها چیزهایی برای کشف کردن کار گذاشته شده باید کاوید گمانم. اینجا بخشی از چیزهایی که به نظرم دیدنشان برای درک بهتر خالق فیلم ضروریست را لیست می کنم. بیشترنمایش کنتراست های مفهومی،دریافتی و بصری فیلم را با چند حاشیه. این کنتراست ها از این نظر مهم هستند که کارگردان با عبور از میانه ی آنها گاهی می خواهد دلیل چیزها را نشان بدهد و گاهی در کنار روال اصلی داستان ارجاع مان بدهد به یک داستان دیگر که دانستن ش برای فهم درست کاملا لازم است.

کارگردان امتیاز ساختن فیلم ازروی کتاب را بیست سال پیش ازساختن اش خریده بود. نویسنده کتاب علیرغم اینکه دوست نزدیک فروید بوده اما با هم در مورد سکس و مفهوم اش اختلاف نظرعمیق داشتند( این اولین کنتراست) پس حواسمان باشد نویسنده ،سناریو نویس هالیوودی نیست که سکس را برای گیشه گنجاده باشد .

عنوان فیلم هم کوتاه نمی آید. در انگلیسی واید تا جایی که من دیده و شنیده ام قبل اوپن می آید مثلا that door was wide open یعنی کاملا باز. اما اینجا شات نشسته. انگار می خواهد بگوید همان وقتی که فکر می کنی چشمت به دنیا کاملا بازاست، کاملا بسته ست.

موسیقی که شروع می شود روی تیتراژ سیاه و سفید حواست باید باشد که این اقا کوبریک است، هیج کارش همین طوری نیست. او که به ظرافت ازتم والس دانوب آبی در اودیسه استفاده کرده بود این بار می رود سراغ شوستاکویچ برای آ.و.ش. شوستاکویج بزرگترین غول موسیقی کلاسیک قرن بیستم تا سالها به عنوان ستایش کننده ی استالین و سیستم کمونیستی بی رحم اش شناخته می شد تا اینکه پس از مرگش خاطراتش نشان داد که داستان کاملا خلاف این تصور بوده. در طول فیلم هم انگار کوبریک که با موسیقی کلاسیک آشنا بوده هر جا دستش بر آمده کوتاهی نکرده. در صحنه لخت شدن آلیس در اول فیلم، چهار گامی که بر می دارد گام های دوم رقص تانگوی ساده ست در حالی که والس می شنویم.

سازغالب در بسیاری از سکانس های کلیدی که مرگ و یاس و ترس حضور دارد ابوا ست در حالیکه در ارکستراسیون، ابوا نماد رنگ سبز و نشانه ی زندگی، رویش دوباره وامید است.

انتخاب اسامی هم جالب است. آلیس یعنی زن نجیب. بیل که مخفف ویلیام است ممزوج ریشه های شهوت و تیمارداری ست ( بیل دکترهم بوده ها؟ )

بیشتر فیلم در شب میگذرد که حالت روایی به داستان می دهد.

اسم شبی که بیل برای ورود به بالماسکه استفاده می کند فیدلیو ست. فیدلیو اسم تنها اپرای بتهون است که داستان زنی ست که برای نجات شوهر گرفتار شده اش خود را ابتدا شبیه مردها می کند( ماسک) که بتواند کاری در زندان شوهرش بگیرد. دستیار زندانبان می شود و در نهایت هم اوست که با برداشتن اش و نشان دادن هویت اصلیش باعث نجات می شود ( به حضور زمانی ماسک ها وبرداشته شدن آنها در فیلم توجه کنید. وجود ماسک لازمه ورود به بطن ماجراست اما هر بار هم که ماسکی برداشته می شود چیزی نجات داده می شود) کنتراست ماجرا اینجاست که فیدلیوکه در ستایش ازدواج و عشق بی شائبه وفداکارو وفاداراست وقتی در فیلم استفاده می شود که بیل از آن برای ورود به اورجی استفاده می کند. هربارحضور ماسک در فیلم همراه است با نمایش خطر،مرگ. درخانه ی مریض مرده ی بیل ماسک میبینیم(مرگ).بعدتر در اتاق زن روسپی هم ماسک می بینیم(ایدز و خطر مرگ). در اورجی هم که به تمامی .اما حضور پرمعنی فیدلیو را اگراینجا فراموش کنیم ( وادیسه را بعدتر) دچاراشتباه در دریافت نهایی خواهیم شد در بازی نشانه های آقای کوبریک. از طرفی ماسک بینامی و میل به مرگ( نه میل به نشان دادنش را) را پنهان می کند. بیل وقتی چهره ی زن را در سردخانه می بیند که اومرده است و مرگ پرسونای آشکار شده است و وقتی او چهره اش را به صورت زن نزدیک میکند به معنای وسوسه ی شدید او به تسلیم شدن به این مفهوم آشکاراست نه قدردانی از زن برای نجات اش که ازآن نمی تواند مطمئن باشد!

به حضور همزمان مرگ و سکس در فیلم توجه کنید. هرچند که اندام زنانه در اسطوره ها و رقص های باستانی نشانه ی زایش و زندگی ست ( در مجسمه های باستانی آناهینا و ناهید اندام های زنانه با اغراق و تاکید ساخته شده اند) سکس سمبول مرگ و میرایی و به داو گذاشتن خود ومیل به بقاست. اورجی با تشریفات شبه مذهبی فقط به منظور لذت نیست ( به این سکانس دوباره نگاه کنید. اثری از بیخودی ناشی از لذت نمیبینید) بلکه ستایش قدرت و ترس است .( در مصر باستان زنان به نشانه ی عبودیت در معابد به تن فروشی می پرداختند) .. در فیلم در پارتی زیگلر سکس با مرگ یک قدم فاصله دارد. در خانه ی مریض سابق بیل که مرده ؛او با بوسه ی دخترش مواجه است. در خانه ی روسپی خطر ایدزکه مساوی ست با مرگ بوده. در اورجی باز خطرمرگ . اینگونه ست که کوبریک هر بار با ارجاع این مطلب، بیل را از خطر می رهاند اما فراموش نمیکند که یادآوری کند که هربار این داستان به دلیل بروز اتفاقی خارجی ست .

در مهمانی زیگلر نمی توانیم با قطعیت بگوییم که اگر بیل را نخواسته بودند چه اتفاقی می افتاد؛ درخانه بیمارمرده ، نامزد زن سر می رسد، در خانه ی روسپی تلفن آلیس بیل را متوجه موقعیتش می کند، در عین حال با یاد آوری ضعف مرد کمکی هم به او میکند یا توجیهی می تراشد.( اولیس هم هربار در نزدیکی تماس با زنی، صدای پنه لوپ را می شنود. کوبریک هم بیل رابه خاطراین فاصله اندازی و ندیدن و بیتوجهی به الیس، هر بار ناکام میگذارد) بعد از سکانس معرکه ی مجادله ی آلیس و بیل وقتی آلیس ناتوان ازادامه ی منطقی ِبحث ،تانک ِ ممکنات اش را وارد می کند، بیل که دریافت اش از واقعیت تیره و تار شده وقتی میشنود که همسرش در عین عاشق بودن ش میخواسته/میتوانسته ترکش کند ، وارد دنیای تار و تعلیق می شود. از این لحظه به بعد او نمیتواند از هیچ چیز مطمئن باشد. مواجهه با دختر مرد مرده کار را بدتر میکند. او در عین تعهد به نامزد اش و بیتوجه به مرگ پدر که آنسوتر ست به بیل اظهار عشق میکند و بعد تر نامزد بیچاره چیزی نمیتواند که بداند. بیل که در تعلیق کامل و در معرض وضوح احتمال ِامکان قرار گرفته در بازگشت به دسته ایی از شبگردهای جوان بر میخورد که به او نسبت همجنس گرایی میدهند. کوبریک بهانه ی کافی به دست بیل میدهد تا وارد خانه ی روسپی شود. " اما هرچه زودتر به سوی روشنایی بشتاب؛ همه ی اینها را خوب به خاطر بسپار؛ تا آنکه بتوانی پس از این آنرا برای زنت بگویی" و " با همه ی اینها ای اولیس! اگر تو کشته شوی به دست زنت نخواهد بود. پنلوپ فرزانه بیش از اینها خردمند است. بیش از اینها اندیشه های درست در دل دارد" ( ادیسه سرود یازدهم). ارجاعات زیادی در فیلم به ایلیاد و اودیسه وجود دارد و به گمان من تفسیرآنچه در دل کوبریک بوده بی توجه به فیدلیو و اودیسه نباید باشد. در فیدلیو. او و شوهرش هر دو در تاریکی زندان هستند و شوهر زن را با نقاب اش باز نمیشناسدمرد تا زن را بینقاب ندیده باورش نمی کند. زن نجات دهنده است. در فیلم بیل در زندان ست و تنها آلیس میتواند نجات اش بدهد. " پس تو چرا چیزی به او نگفته ایی؟ آیا میخواهی که او هم رنج ببرد و در روی دریایی که از پا در نمیآید سرگردان باشد؟ آتنه الهه ایی که دیدگان فروزان دارد به او پاسخ داد: چندان درباره ی وی پریشان مباش. او را بدانجا راهنما شدم که چون آنجا برود سرافرازی بسیار بدست آرد" (سرود سیزدهم)

به گمان من هرچه قدر که توان کیشلوفسکی در نمایان کردن میل به انحراف ریشه دار در کشش های فطری وبازسازی توان غریزی غالب،(در تقابل با روسو در امیل) و نهیلیسم غیر فلسفیست کوبریک وجه متعالی تر و انتخواب کننده تر انسان ناگزیربه غریزه را با به نمایش گذاشتن امکان انحراف بازسازی می کند. آلیس در سکانس رقص با بازی فوق العاده قدرتمند کیدمن نهایت اغواگری زنی را نمایش میدهد که موقعیت را با نشان دادن انگشتر اش ترک میکند. از طرفی قدرت بی بدیل او/زن را با خلق/تعریف داستان تمایل اش به رخ میکشد. هیچ واقعیتی توان برابری با ان را ندارد. او چیزی خلق کرده که هر لحظه اراده کند مرد را درهم می کوبد. افسر هر کجا هروقت میتواند با هر اسمی/شکلی ظاهر شود. همانطورکه پنه لوپ میتوانست به اولیس خیانت کند. اولیسی که پوزیئدون خدای یک چشم دریا ها را کور کرده بود و پوزئیدون همان یک چشم را داشت. آلیس و پنه لوپ مزدوج هم تنها عاشق یک مرد بودند....
"One sound and you are dead!"
Fidelio

فیلم بارها موقعیت هایی را تصویر می کند که آلیس و بیل کارشان با هم میتواند تمام شده باشد، اما کوبریک باوری بلند تر دارد به گمانم.چیزی سخت تر طلب می کند. تمام کردن.بریدن رفتن،نخواستن، رنجیدن... معمولیست اینجا. سالم و عافیت طلبانه شاید باشد اما زیبا نیست. کوبریک ساختن با چشم باز طلب میکند از آدمهاش... معمولی نیستند آدمهاش. قدرت بی بدیل زن را وقتی که معشوقه می شود تصویر میکند، قدرتی که به دلیل ویران کننده بودنش در ذهن موجود قویتر(زن) پنهان است و زیباست و با اپلای کردن / واقع کردن معمولیش نمی کند( چرا آلیس نمی گوید که با مرد اکچولی خوابیده؟)

همانقدر استفاده کردن اش هم برای خودش بی دردسر نیست. به خواب آلیس بعدش توجه کنید. او باید برای خودش توضیح بدهد چرا همچه سلاح مرگباری را در پی بی توجهی بیل به صحنه آورده، که نمی تواند. کوبریک اینجا نقبی به لایه های ناخودآگاه یونگ میزند ، تطهیرش میکند ونشانمان میدهد که آن بی توجهی چه اندازه آسیب رسان بوده در وجود زن. این را به مای تماشاگر نشان میدهد اما زن را با خرابی های شلیک موشک اش در فیلم نگاه می دارد. او به خودش هم زخم رسانده اما ناگزیر بوده. به چشمان اش بعد ازاعتراف بیل نگاه کنید. انتظارآن جهنمی که برای مرد بیچاره ساخته را نداشته انگار.اما ناگزیر بوده ناگزیر بوده که سری،دستی،پایی را بشکند تا چشمی را باز کند. و خاصیت عشق این است. ( کیدمن جایی میگوید برای در آوردن آن صحنه دوروز نخوابیده)

می شود بدون توجه به ارجاع های فیلم ( وفور علایم دوگانه، قرینه در فیلم.. مجسمه ی بی دست و بالدار فرشته ها در خانه ی زیگلر.تشابه اسمها و جاها. حضورجفت جفت اشیا.. اشاره به دو وجهی بودن تمایلات) و تنها با دنبال کردن و تفسیر اتفاقات نتیجه ی دیگری گرفت. من اما باور نمیکنم کوبریک افسانه ایی 20 سال برای همچه چیزی صبر کرده باشد، 50 بار یک صحنه را برای برداشت درست تکرار کرده باشد. در میزانسن ها اینهمه ریزبینی و جزئیات بکار برده باشد برای انتقال مفهوم دم دست خیانت یا تزلزل ازدواج و الخ

آن مرد بزرگ دشواری و خطر و قدرت ِ وجود عزیزتری را در نظر داشته. برتولوچی و کوبریک .اینها را باید در آغوش گرفت. باید حس اش کرده باشی. باید به خودت بگویی این فیلم ، بالینی توست اگر که کسی را عاشقانه دوست داری/میخواهی بداری. باید از ارتباط تنگ آیز واید شات با لست تانگو نوشت. دلم میخواهد باور کنم که اصلن کوبریک این فیلم را ساخته تا به برتولوچی تقدیمش کند....

"When a man cannot choose, he ceases to be a man."
کوبریک

او اما زن را برگزید و توان/قدرت انتخاب به او داد.

دلم می خواهد کلمه ی آخر فیلم را به جمله ای از ادیسه پیوند بزنم. اودیسه ایی که حدس میزنم شبهای متوالی کنار بالش کوبریک بوده..

"آتنه خواب را در چشمان وی فرود آورد تا آنکه پلکهای چشم وی را فرا گیرد و هرچه زودتر درماندگی جانکاه وی را به پایان برساند ."

منحنی ترد

Labels:



Comments: Post a Comment