هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



برای آیز واید شات، برای هم فیلم بینی؛

آیز واید شات فیلم گردن کلفتی است، قدر است، نمی شود درست و حسابی باهاش در افتاد، کار من نیست. این قدر قدر هست که حتی نمی شود اسمش را به فارسی ترجمه کرد (به نطر من). به جای نوشتن از فیلم، از سکانس علف کشیدن می نویسم، فقط. دیالوگ ها شاید به خودی خود گویا باشند، به هر حال، دیدن دوباره ی سکانس، برای دیدن چهره ها، حالت ها و لحن ها را پیشنهاد می کنم.

بیایید سطر به سطر دیالوگ ها را مرور کنیم، - علامت بیل است، + علامت آلیس، * علامت من.* بله که آلیس آنها را دیده است، بله که آنها را در بغل رقصنده ی مجار دیده است، بله که آلیس می دانسته این مجار خوش تیپ خوش صحبت چه برنامه ای در سر دارد، و بله که باز آلیس، سر خوش و داغ، دست دور کمر و شانه اش انداخته، اما بیل! خدای بزرگ! بیل، بازو به بازوی دو دختر جوان! البته که باید حسادت کنم، البته که دلیلی ندارد یک سوزن به خودم بزنم، تا وقتی جوالدوز به این درشتی را می توانم (گیرم با عشوه و ناز، با پنبه) به بیل بسرانم. البته که باید حسادت کنم.

-What?What are you talking about?

*حاشا فایده ای ندارد بیل، بازی شروع شده است.

+I'm talking about the two girls...that you were so blatantly hitting on.

*باز لااقل دادگاه عدالت مداری است، تفهیم اتهام، اول.

-I wasn't hitting on anybody.

حاشا فایده ای ندارد بیل، حاشا فایده ای ندارد. این اصلا مهم نیست که حقیقت است یا دروغ، برای این قاضی، اینها حاشاست، لتز کات د بولشت.

+Who were they?

-They were just a couple of models.

+And where did you disappear to with them for so long?

*آها! آن دینایبل اویدنس! بیل های عزیز! اگر فکر می کنید چیزی به نام دادگاه عادله ی زناشوهری وجود دارد، سخت و قایم، کور خوانده اید. در این دادگاه عادله، شما قبلا محاکمه شده اید، محکومید و مجازاتتان تعیین شده است، اینها فقط کاغذ بازی اداری است، بازی گربه است با موش، پیش از خورده شدن، مجازات خشک و خالی زیادی بی نمک است.

-Wait a minute. I didn't disappear with anybody. Ziegler wasn't feeling too well...and I got called upstairs to see him. Anyway, who was the guy you were dancing with?

*اشارتی به سوزن، در برابر جوالدوز، دفاعیه ای که همه ی بیل ها در مقطعی از محاکمه تسلیم قاضی/دادستان/شاکی خواهند کرد. تعجب سازی ساختگی بیل عزیز؟ دت واز جاست لیم.

+A friend of the Zieglers.

-What did he want?

+What did he want? S.ex... upstairs. Then and there.

-Is that all?

+Yeah, that was all.

-Just wanted to f.u.ck my wife.

*بیل عزیز! این قدر احمق تباش، چرا فکر می کنی این دو سه خط دیالوگ، سرنوشتت را تغییر داده است؟

+That's right.

-Well, I guess that's understandable.

*نکن بیل، نکن.

+Understandable?

-Because you are a very...very beautiful woman.

*بیل عزیز، بیل های عزیز. اگر فکر می کنید تعریف و تمجید چاره مشکل شماست، اگر فکر می کنید روشنفکر بازی، اکتینگ کول، درد شما را درمان می کند، اگر توقع دارید که آیه ی شریفه ی سوزن به خود، جوالدوز به همسر در پیشگاه این دادگاه عالیه جایی خواهد داشت، سخت در اشتباهید.

+Wait. Because I'm a beautiful woman...the only reason any man ever wants to talk to me...is because he wants to f.u.ck me.Is that what you're saying?

*بیل، بیل احمق، توی تله ی خودش می افتد.

-Well, I don't think it's quite that black and white...but I think we both know what men are like.

*عقب نشینی استراتژیک، یک حماقت دیگر از بیل. مشکل ساختن از چیزی که فی نفسه مشکل نیست، شکسته نفسی تخمی، باز کردن راه برای حمله ی آلیس. بیل، بد بازی می کند، سزایش را خواهد دید.

+So on that basis...I should conclude that you wanted to f.u.ck those two models.

*بیل در تله ی خودش.

-There are exceptions.

*استفاده ی اشتباه از مغلطه ی اسکاتلندی واقعی توسط بیل.

+And what makes you an exception?

-What makes me an exception is that...I happen to be in love with you.And because we're married...and because I would never lie to you...or hurt you.

*Dude! you really think that being romantic, gonna find all the answers you need? you really think you, being a nice guy, gonna calm her, make her fall for you again, hug you? love you even more?! man! that's not gonna happen!

*و البته نباید فراموش کرد، احساس گناه را، احساس گناه خوب و نازنین.

+Do you realize that what you're saying...is that the only reason you wouldn't f.u.ck those two models...is out of consideration for me?Not because you really wouldn't want to.

-Let's just relax, Alice.This pot is making you aggressive.

*the best answer, can be: yeah honey, is that a problem?

*بیل عزیز، جواب مناسب را نمی دهد، آپرکات های آلیس منگش کرده، بیل اصلا نمی داند قضیه از چه قرار است، مغز بیل، که حالا تا خرخره توی گه است، دست به توجیهات تخمی می زند؛ البته نویسنده ی محترم هم ابزار لازم را برایش تدارک دیده، علف کشیدن آلیس. من اینطور مواقع، ذهنم دیوانه وار شروع می کند به حساب تقویم حریف، چندم ماه است، چندم ماهش می شود؟ پی ام اس است یحتمل، ها؟

+No! It's not the pot. It's you!Why can't you ever give me a straight f.u.cking answer?

-I was under the impression that's what I was doing. I don't even know what we're arguing about here.

+I'm not arguing. I'm just trying to find out where you're coming from.

-Where I'm coming from?

+Let's say, for example, you have some gorgeous woman...standing in your office naked...and you're feeling her f.u.cking t.i.ts. Now, what I want to know... I want to know what you're thinking about when you're squeezing them.

*این ها حملات کلیشه ای هستند، حملات رایج، مریض نباشد، هم کلاسی، همکار، حتی دختری که توی خیابان از جلویت رد می شود جایش را خواهند گرفت. بای دیفالت، شما، بیل عزیز؛ می خواهی با او بخوابی. من نمی فهمم، اگر بای دیفالت برنامه این است، گیرش را چرا به ما می دهید؟ قضیه بای دبفالت است دیگر، بای دیفالت.

-Alice, I happen to be a doctor.It's all very impersonal...and you know there's always a nurse present.

*بیل عزیز، می دانم حمله احمقانه است، سعی نکن توجیهش کنی ولی، سعی نکن.

+So when you're feeling t.i.ts, it's nothing more than your professionalism?

-Exactly. S.e.x is the last thing on my mind when I'm with a patient.

+Now, when she is having her little t.i.tties squeezed... do you think she ever has fantasies... about what handsome Dr. Bill's d.i.ckie might be like?

-Come on, I can assure you sex is the last thing... on this fucking hypothetical woman patient's mind.

+And what makes you so sure?

*گیر اساسی اینجاست. شما آقای محترم، از کجا این قدر مطمئنی؟ از کجا به خودت حق می دهی که این قدر مطمئن باشی؟ دلیل برای من نیاور، تو حق نداری مطمئن باشی. می گیری مطلب را؟ حق نداری.

-If for no better reason... because she's afraid of what I might find.

*احمق، دلیل می آورد.

+So after you tell her that everything's fine, what then?

-What then? I don't know, Alice... What then? Women don't... They basically just don't think like that.

*اشتباه مرگ بار، ورود به منطقه ی ممنوعه: ادعای شناخت زنان. بیل عزیز: اگر ادعایی که در هنگام انجام این اشتباه مرتکب می شوی، حقیقتی اظهر من الشمس هم باشد، سزای ورودت به حریم ممنوعه ی خارج از دسترس همیشگی مردان (به نظر زنان) چوب نیم سوخته خواهد بود. به زعم آنان، ما هیچوقت ایشان را نخواهیم شناخت، و آنان راست قامتان مظلوم جاودانه ی تاریخ باقی خواهد ماند. فهمیدی لعنتی؟

+Millions of years of evolution, right? Men have to stick it every place they can...but for women, it is just about security and commitment...and whatever the f.u.ck else!

-A little oversimplified, Alice. But yes, something like that.

+If you men only knew.

*به به. شاه بیت این غزل سراسر حماسه و احساس! نقطه ی عطف تاریخ، نیمه ی پنهان ماه! چه می شد اگر ما مردها می فهمیدیم توی کله ی شما زن ها چه می گذرد!

خواهران من! بانوان محترم! شما به بلندای طول تاریخ، و به تیراژ همه ی روابط با جنس مخالف، ادعا کرده اید که ما شما زنان را نمی شناسیم، و ای وای ، چه می شد اگر ما شما را می شناختیم! چرا فقط یک بار، به این موضوع فکر نمی کنید که شاید، بر طبق این ادعا و فلسفه شما، این موضوع شناختنی نباشد، و عوض سر کوفت زدن و آه کشیدن و چوب توی ماتحت ما و رابطه (و بالتبع آن خودتان) فروکردن، باید این را به عنوان یک حقیقت بپذیرید، نقش قربانی را رها کنید، و در عوض شما کمی همدلی و تفاهم نشان بدهید؟ حالا که فهمیدن شما اینقدر سخت و غیر قابل انجام است، شما کمی پا پیش بگذارید و زحمت این فداکاری را به خودتان هموار کنید.

من می گویم: ما شما را می فهمیم، خوب هم می فهمیم، به قول حضرت وودی آلن (در فیلم whatever works) ما مکانیک کوانتوم را فهمیده ایم، فهمیدن آنچه در کله های شما می گذرد که جای خود دارد. چیزی که ما نمی فهمیم، تناقض است، و نه ایراد از ما، این ماهیت تناقض است که نفهمیدنی است. می پرسید تناقض چه ربطی به شما خواهر های عزیز دارد؟! دونت ایون گت می استارتد آن دت!

-What I do know is you got stoned, you tried to pick a fight...and now you're trying to make me jealous.

+But you're not the jealous type, are you?

*بیل عزیز روشنفکر نما! این "جرم" تو است که حسود نیستی. باید حسود باشی! والا آلیس محترم از کجا بفهمد که برای تو عزیز است؟ توجه می کنی بیل؟ تو باید حسودی کنی، تا زنت بفهمد که تو او را دوست داری! این راه از دیدگاه منطقی که ای کاش ما مرد ها می فهمیدیمش، راه ابراز محبت و اهمیت تو به آلیس است. اما بیل! تو باید متوجه باشی که تبدیل نشوی به یک کنترل فریک! (این قسمت که دلیل آوردن نمی خواهد، می خواهد؟) بیل! تو باید حسود باشی و نباشی! و اگر این تناقض را درک نمی کنی، مشکل تو و همه ی مردان است، آخ که اگر شما مردان...

-No, I'm not.

+You've never been jealous about me, have you?

-No, I haven't.

+And why haven't you ever been jealous about me?

-Well, I don't know, Alice. Maybe because you're my wife. Maybe because you're the mother of my child...and I know you would never be unfaithful to me.

*بیل! تو نباید هیچوقت نسبت به این موضوع اطمینان داشته باشی! تو باید خودت و پارتنرت و رابطه ات را با حسادت به گند بکشی! چطور نمی فهمی که زن ها...؟؟!

+You are very, very sure of yourself...aren't you?

-No. I'm sure of you.

+Do you think that's funny?

-All right. F.u.ck it.

+Now we get the f.u.cking

-laughing fit, right?

*خیلی خوب بیل. این هم موخره ی زیبایی برای این دادگاه رمانتیک! آماده باش، که قرار است مادرت را خر سوار کنند! گود لاک!

+Do you... Do you remember last summer at Cape Cod? Do you remember one night in the dining room...there was this young naval officer...and he was sitting near our table with two other officers?

-No.

+The waiter brought him a message, at which point he left. Nothing rings a bell? Well...I first saw him that morning in the lobby. He was checking into the hotel...and he was following the bellboy with his luggage...to the elevator. He glanced at me as he walked past. Just a glance. Nothing more. But I could hardly... move. That afternoon...Helena went to the movies with her friend...and you and I made love. And we made plans about our future...and we talked about Helena. And yet...at no time...was he ever...out of my mind. And I thought if he wanted me... even if it was only...for one night...I was ready to give up everything. You. Helena. My whole f.u.cking future. Everything.

+And yet it was weird, because at the same time... you were dearer to me than ever. And at that moment, my love for you...was both...tender and sad.

*چرا، جدا چرا ما مردها شما زن ها را نمی فهمیم؟!!

+I barely slept that night...and I woke up the next morning in a panic. I didn't know whether I was afraid that he had left...or that he might still be there. But by dinner...I realized he was gone...and I was...relieved.

*خسته نباشی آلیس! میشن اکامپلیشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت: می دانم متن یک طرفه است، روا هم نیست از طرفی که نمی دانم در آن چه خبر است حرف بزنم. پیشنهاد (و تقاضا) می کنم، هر کس می تواند طرف آلیس ماجرا را بنویسد، پا پیش بگذارد و لطف کند.



نصف شب است دیگر...

Labels:



Comments:
ای دستت به بلندای تاریخ درد نکنه، که جواب تمام این درخواست ادراک ناممکن و تفاهم با تناقض رو به روشنی تفسیر کردی!
 
من اینطور مواقع، ذهنم دیوانه وار شروع می کند به حساب تقویم حریف، چندم ماه است، چندم ماهش می شود؟ پی ام اس است یحتمل، ها؟
.
.
.
"شیطان درونم قاه قاه میخندد"
.
.
.
سلام...نقدتون با اینکه خیلی یکطرفه بود ولی برای من(که آلیس وار زندگی میکنم)خالی از لطف نبود.میخواستم مثل شما دیالوگ به دیالوگ حسم رو بیان کنم ولی طولانی میشد و از حوصله نوشتاری من خارج بود!سوالی که در ذهنم شکل گرفت این بود که چرا "پذیرفتن" این تناقض سخته؟یک درصد احتمال بدید راهی پیدا میشد تا ما شمارو و شما مارو درک کنید...واقعا بعد از اون جذابیتی هنوز وجود داشت؟
تناقضی که خود ما هنوز باهاش درگیریمو چطور میخواید درک کنید مردان عالم؟چطور متوجه عذاب وجدان و خود درگیریه اسفبار آلیس فقط به خاطر اینکه یکبار مردانه فکر کرده نمیشید؟ما عذاب وجدان میگیریم،ولی شما نه!ما یاد میگیریم که عذاب وجدان بگیریم،ولی شما نه!این از تفاوتهای ذاتیمون نشأت نمیگیره،بعضی چیزها از تربیت های متفاوتمون در طول تاریخ ناشی میشه...موفق باشید
 
Post a Comment