یا بشينيم دور هم دربارهی فلان فيلم گپ بزنيم |
همفیلمبینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - همدهفیلمانتخابکنی - فید |
My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme Closer |
کمتر فیلمی را سراغ دارم که داستان فیلماش از عنواناش شروع شود. یعنی طبق عادت مالوف فیلم را که انتخاب میکنی، اگر فیلم به جزییات اهمیت داده باشد از تیتراژش به داخل دنیای فیلم پرت میشوی. اما در مورد این اثر کوبریک، فیلم از همان تایتل روی جلد دی.وی.دی اش آغاز میشود. جدال بیپایاناش از همان آغاز است که چشمانت به عنوانش میافتد EYES WIDE SHUT. عنوان را به فارسی به گونههای مخلف ترجمه کردهاند. چشمان باز بسته یا چشمان کاملا بسته. هرچه که معنا کنیم باز هم تنافر معنایی واید و شات خودش را نشانتان میدهد. در طول فیلم هم مرتبا یادتان میافتد این چشمان باز بسته را. چشمانی که بسته شدهاند یا اتفاقی یا عامدانه یا گاهی چشمانی که باز هستند کامل اما چیزی نمیبینند. داستان فیلم ساده است. اگر وارد دنیای ازدواج شده باشید به کرات اتفاق میافتد که به خاطر جرقههای کوچک، فکرها یا تصادفات لایههای زیرین ناخودآگاه بیرون میآید و سر به طغیان میکشد آنقدر که گاهی به تمام شدن یک رابطه میانجامد نهایتا. اما کاری که فیلم میکند مواجهه دادن شما با این واقعیت به نظر ساده است. مواجههای با چشمان کاملا باز. شاید خیلی از همجنسان نیکول کیدمن در وبلاگستان با آن جملهای که در همان سکانس گفتگوی اول فیلم بین بیل و آلیس میگذرد موافق باشند که گفت: "اگر تنها مردها میدانستند" . و این جمله بعد از زیر سوال بردن تئوری تکامل داروین از طرف آلیس بیان میشود. من متاسفانه یا خوشبختانه کاملا در این زمینه با آلیس و این نوع نگاه مخالفم و از آن سمت کاملا معتقدم که الگوی داروینی زیربنای عمده رفتارهای ما را تشکیل میدهد، گیرم در سطح عمیق ناخودآگاه. اینکه تئوری تکامل باعث شده که مردها در هر سوراخی که میبینند فرو کنند و زنها چیزی که نصیبشان میشود صرفا تعهد و چسبیدن به یک زندگی است - نقل به مضمون از آلیس- به این معنا نیست که زنان توانایی برقراری روابط موازی ندارند یا دلشان از یک نگاه نمیجنبد یا به ث.ک.ث بدون عشق دست نمیزنند؛ بلکه صرفا به تفاوت ماهوی رفتارها اشاره میکند. اگر بیل از تصور رویا - واقعیت؟- رابطه آلیس با افسر نیروی دریایی چنان به خشم میآید که دربدر دنبال خالی کردن خود است حتی در آغوش فا.حشه.های خیابانی؛ به خاطر آن است که حس تملکاش خدشهدار شده است. کسی را که مایملک خودش، مخصوص خودش میدانسته اکنون به اشتراک گذاشته شده میبیند. همان حسی که جانور نر برای تصاحب ماده از خود نشان میدهد. بعد از تصاحبش ممکن است توجه چندانی به او نکند اما نر دیگری را در محدوده خودش راه نمیدهد. همان اصل پراکندن هرچه بیشتر ژنهای خودت در طبیعت که داروین میگوید و الان تغییر ظاهرش را در زندگی مدرنمان میبینیم ؛ اما اصل همان است. از آن سمت آلیس چون در رابطه زناشویی است دائم در حال نبرد است. بیپایان با فانتزیهایش. درحالیکه با یک جنتلمن میرقصد در حالیکه در عین مستی است انگشت حلقهاش را به چشمانش فرو میکند حتی اگر دلش برای حس یک فانتزی تپیده باشد. اما کماکان این اصل داروینیسم حاکم بر اوست که فرمان میراند. اصلی که شاید بشر با تعبیر اخلاق از آن به آن مقبولیت میدهد. نقش یونگ و فروید هم در فیلم پررنگ است. رویاها و تفسیرهایش دائما فروید را به خاطرت میآورد. اما از آن سو این فلسفه یونگ است که شاید برای توجیه رفتارها به کارمان بیاید. یونگ معتقد است انسان در صورتی به آرامش میرسد که در لحظه آن چه ذهنش به آن فرمان میدهد را انجام دهد. در غیر این صورت حاصلِ عدم پذیرش رنج ابدی و ندیدن روی آرامش است. و این در تضاد کامل است با همان اصل وفاداری یک رابطه متعهدانه. بیل به زنش خیانت نکرده؛ بیماران اش را به چشم ابژه جنسی نگاه نکرده و این نیازی را که شاید در عمیقترین لایههای ذهنش خانه دارد، مدفون کرده اما به ناگاه با تلنگری همه آن احساسات فروخورده بیرون میریزد. دربدر دنبال خالی کردن خود است. شاید انتقام از خود و مقابله به مثل با آلیس. آن ذهنیتاش که حاصل یک تلاش سهمگین بوده یکباره ترک خورده. حالا با "بیل" روبرو هستیم که دربدر دنبال اثبات خودش به خودش است. فیلم در آغاز در محور یک مکالمه ساده شروع میشود. ندیدن زیبایی آلیس. و ناراحتی او از عدم توجه بیل به خودش. اما ما به عنوان بیننده متوجه نگاه نصفه و نیمه بیل از طریق آینه هستیم. میبیند اما شاید سرسری و با واسطه. شاید از همانجا است که ذهنیت آلیس شکل میگیرد. تصمیم میگیرد قدری بازی کند. شاید. در مهمانی به بهانه دستشویی پیش رفیق بیل نمیروند - شاید هم تصادف!- اما در کنار بار وقتی از پشت به آلیس داریم نگاه میکنیم حرکات عشوهگرانهاش مشخص است. الکل برای برداشتن مهارهای معمول کمک کننده است اما آلیس به نظر چاشنیاش را زیاد کرده. به پیچ و خمهایی که بدنش میدهد و Gesture هایش دقت کردید. از اینجا است که وارد بازی میشود. دیدن بیل با دو زن جوان ترغیبش میکند که به بازی ادامه دهد. به نظر بازی تمام میشود. در خانه جلوی آینه در آغوش هم میروند اما نگاه آلیس در آینه را یادتان نرود. اما فرداشب دوباره بعد از دود کردن علف - برداشتن مهارها- این نیمهخودآگاه است که بازی را دست میگیرد. انگشت به نقاط حساس بیل میگذارد و رسما نابودش میکند. مثل یک رویا میماند. تلفن زنگ میزند و مثل اینکه یک باره از دنیای خیال به واقعیت برمیگردند. اما رویای اصلی برای بیل تازه شروع شده است. یک بار دیگر در اتاق آن زن خیابانی تا انتهای رویا -انتهای رنگینکمان- میخواهد برود اما باز زنگ تلفن است که موقتا از رویا خارجاش میکند. اما این بار گویا سرنوشت این است که رویا زود تمام نشود. باید رفت تا به انتهای رویا. تا مقابله رو در رو با ناخودآگاه. شاید سکانس مهمانی نقابپوشان سکانس کلیدی فیلم باشد. من تنها سالها بعد بود که با خواندن "داوینچی کد" پی بردم که چنین مراسمی قدمت تاریخی دارد و "هیروس گاموس" نام دارد. به اعتقاد مصریان یا یونانیهای باستان مرد موجود ناکاملی است و تنها در لحظه نزدیکی و عر.گاصم. است کهاز افکارش رها میشود و به کنه حقیقت پی میبرد.در همان هیروس گاموس است که ناخودآگاه خودش را نشان میدهد تمام و عیار. نقابها برای پوشاندن خودآگاه انسانها است. برای خفه کردن والد درون. برای فرار از شرمساری. از مقابله با حقیقت ناخودآگاه که خودش را عریان کرده است. وقتی بیل با فضاحت از مهمانی بیرون رانده میشود لباسها را در گاوصندوق مخفی میکند . از ترس آلیس ؟ شاید هم از ترس واقعیت ناخودآگاهش که با آن روبرو شده . اوضاع وخیم میشود. بیل دیگر نمیتواند آنچه را شاهد بوده فراموش کند. دست به کند و کاو میزند. دچار توهم میشود. بین رویا و حقیقت دیگر افتراق نمیتواند قائل شود. زیگلر به کمکاش میآید. به عنوان دانای کل. قضیه را برایش شرح میدهد. حقیقت روشن میشود. اما دیگر چیزی شکسته است. نابود شده است. دیگر برگشت به نقطه ابتدایی ممکن نیست. حرف بیل را یادتان بماند که در جواب آلیس میگوید and no dream ever is just a dream . شاید فیلم یادآوری کند بهمان که همیشه در انتهای رنگین کمان اوضاع خوبی در انتظارمان نباشد. شاید با سوار شدن بر رنگین کمان به اوج برسیم و لذت را مزه مزه کنیم اما هرکسی نمیتواند در اوج زنگینکمان بماند. رفتن با رنگینکمان تا انتها گاهی تلخ است. تلخ. و یادمان باشد این Confrontationهای صادقانه میتواند آنقدر تلخ باشد که به حقیقتاش نیرزد. در طول تاریخ بر طبل صداقت کوبیدهاند همیشه. اما این هم یکی از بازیهایشان بوده احتمالا تا انسان را در رنح بیپایانش بیشتر غرق کنند. شاید یکی باید بردارد یک زمان بنویسد از چند سال بعد بیل و آلیس. چند سال که خوشبینانه است. بنویسد از چند ماه بعدشان. بنویسد که در کجای رویای زندگی سیر میکنند. بنویسند آن ف.ا.ک آخری که آلیس پیشنهادش را میدهد آیا چشمانشان را به حقیقت واقعی باز میکند؟ کاملا باز؟ Labels: eyes wide shut |
حالا، نه اینکه پخش فیلمی از ننگ ما، اعتباری باشه برای اون فیلم...اصلن فیلمه می توونه بره گریه کنه برای خودش که ننگ ما پخشش کرده، ولی، بیشتر برای این می گم که ببین چی هست این فیلم که اینها هم حتی نتونستن ازش بگذرن. که مجبور شدن به نمایشش. هر فیلم دیگه یی بود با این درجه از برهنه گی، اصلن پخش نمی شد، ولی این فیلم کوبریک رو نمی شه ندید.