هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



نامه‌ی سرگشاده به سلبریتی‌های گودر، از نقطه‌عزیمتِ آیز واید شات

اولین باری که آیز واید شات را دیدم، بچه‌دبیرستانی‌ای بودم در شهر خون و قیام. تازه داشت چشم و گوشم باز می‌شد و دوسه تا فیلم صحنه‌دار دیده بودم. با اینترنت هم همان روزها آشنا شده بودم و گاه‌گداری توی سایت‌های پـورنو سرک می‌کشیدم. از طرف دیگر، چند وقتی بود که برنامه‌های «سینما چهار»طور تلویزیون را تماشا می‌کردم و هوا برم داشته بود که «وه، سینمامنی که منم!»

رفیقم وقتی می‌خواست سی‌دی آیز واید شات را به‌م بدهد، گفت «این فیلم اصولن درباره‌ی مقوله‌ی سکس در هالیوود ساخته شده است!» خب، البته اشتباه می‌کرد، اما به هر حال، من با چنین دیدی و با چنان چشم و گوشی نشستم پای فیلم. واضح است که آیز واید شات را اگر دل به داستانش بدهی -حتی در پانزده‌شانزده سالگی- نمی‌توانی فانتزی چندانی برای خودارضایی پیدا کنی. تلخی داستان نمی‌گذارد بدن بی‌نقص خانم کیدمن به دلت بچسبد. سیاهی فضا اجازه نمی‌دهد برجستگی‌های خانم‌های توی مهمانی را صفا کنی. و خلاصه اینکه فیلم بدجوری می‌خورد توی ذوقت. و خورد. اما با همه‌ی داغاداغ بودن آن زمانم، روحیه‌ی معنوی‌پسندم (که این هم مال همان موقع بود) هیچ با کلمه‌ی آخر فیلمنامه‌ی آقای کوبریک (فاک) جور در نیامد. یعنی نفهمیدم که چرا ته فیلم چنان استادی از سینما -که همه می‌گفتند- چنین حکایتی از زندگی باید برجسته شده باشد. همین شد که سی‌دی را با نارضایی تمام به رفیقم پس دادم.

سال‌ها گذشت. من از قم درآمدم. آدم‌ها را دیدم. برای خودارضایی‌های نوجوانانه -و بعدها جوانانه- ام سوژه‌های بهتری جور کردم و بی‌خیال آن تصاویر دل‌انگیز شدم. بیست‌و‌دوسه سالم بود که یک بار دیگر، فیلم را از همان رفیق قرض گرفتم و تماشا کردم. این بار بیشتر غصه خوردم. نه که روابط و زیر و بم ماجراهای خیانت‌محور فیلم را -آن طور که سر هرمس و آیدا کارپه دودم تعریف کرده‌اند- فهمیده باشم ها، نه. اما تلخی نگاه‌ها و حرف‌ها را بیشتر فهمیدم و ضمنن، تا حدودی درک کردم که چرا آقای کوبریک، فیلم را آن‌طور تمام کرده. با این حال، باز هم چندان دوست نداشتم، آیز واید شات را. دلیلش را حالا یادم نیست.

سرانجام، دوسه هفته پیش که سر هرمس گفت می‌خواهیم آیز واید شات را هم‌فیلم‌بینی کنیم، چو بید بر سر ایمان خویش لرزیدم که «ای وایِ من! چه کنم که فیلم را ندارم و این‌ها می‌خواهند هم‌فیلم‌بینی‌اش کنند؟» یعنی می‌دانی از چی ترسیدم؟‌ از اینکه بنشینید ریز و پیز ماجراهای فیلم را بریزید روی دایره و همه‌ی زهرش را بگیرید، آن هم وقتی که من هنوز نتوانسته‌ام سر صبر، آیز واید شات را برای دلِ خودم ببینم و حظّش را ببرم.

می‌گویند آدمیزاد از هرچی بترسد، سرش می‌آید. فیلم را نداشتم و فرصت تهیه‌ش هم نشد، و شد آنچه نباید می‌شد. سر هرمس و آیدا نشستند زیر و بالای فیلم را یکی کردند و تمام اسرار کشف‌کردنی‌اش را شرح و بسط دادند و من هم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم که یادداشت‌هاشان را نخوانم. این شد که من‌بنده، برای همیشه از نعمتِ حظّ بکر بردن از حاصل عمر آقای کوبریک محروم شدم.

حالا همه‌ی این صغرا-کبراها را ردیف کردم که چه؟ که بگویم از ما گذشت، اما حواستان باشد که چنین ظالم‌هایی هستید، شما سلبریتی‌های گودر. چنین لذت‌های غیرقابل‌تکراری را از ما جماعتِ همیشه‌مخاطب دریغ می‌کنید. و نصیحتتان کنم که نکنید باباجان‌ها! نکنید. الملک یبقی مع الکفر، و لایبقی مع الظلم.

شاعر مسلک

Labels:



Comments: Post a Comment