هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



برخي آدم‌ها حسرت را ترجيح مي‌دهند به پشيماني، و بر عکس.

آدم‌ها ذاتاً دوست‌ دارند فکر کنند خودشان هر کاري بکنند طرف مقابلشان دست از پا خطا نخواهد کرد.

آقاي کوبريک حتماً قصدي داشته از اين‌که فيلم را آن طور شروع مي‌کند که سر کار خانم کيدمن، در حال لخت‌شدن، از پشت. شايد مي‌خواسته بگويد همه کارهاي ديگر اين خانم را ول کن،‌ بچسب به اين.

آدم‌ها در مواجهه با رازورزي، با اسرار،‌ تنها عمل مي‌کنند. تنها مي‌روند به مهماني رازورزانه‌اي که قرار است در آن زن‌هايي باشند که هرگز مثل آن توسط دوست هنرشناسشان ديده نشده است. تنها مي‌روند توي کوچه‌هاي شهر، بعد که برگشتند شروع مي‌کنند به هق هق کردن و اعتراف کردن،‌به سنت کليسا.

قتل بد است. قتل نکن(سلام آقاي موسي*).

نگارنده بار اول که هنوز وي‌سي‌دي عمرش را به دي وي دي نداده بود فيلم را با عمو، برادران و پدرش ديد. بستگان نگارنده دو دسته‌اند. عده‌اي که اين فيلم را مي‌شود ميانشان ديد و عده‌اي نه. يعني فيلم به نظرشان صحنه‌دار است. عموهايم دسته‌ي اول‌اند. پدرم از دسته دوم. يعني پدرم مي‌داند که ما چه فيلم‌هايي مي‌ديديم آن روزگار که با هم زندگي‌ مي‌کرديم. موردي هم نداشت. من و برادران يک طبقه پايين‌تر از پدرم زندگي مي‌کرديم. خط قرمز اين بود که فيلم‌هاي “صحنه‌دار” در جمع ديده‌ نشود. حالا عموي خوشحال من فيلم را گذاشته بود و مي‌گفت صحنه ندارد و خيلي قشنگ است و نيکول کيدمن دارد و تام کروز. بعد گذشت و گذشت،‌ تولرانس خانوادگي برهنگي فيلم را تحمل کرد و کرد تا رسيد به آن‌جا که آقاي تام کروز در ذهن خودش همخوابگي همسرش را با آقاي ملوان تصور مي‌کرد. بعد پدرم به عمويم گفت: مهيار! يعني فيلم را بزن جلو، يا اينکه اين چيه داري پخش مي‌کني و اين‌ها. بعد عموي ما کاملاً خوشحال‌وار داشت مي‌گفت: واقعي نيست که داره خيال مي‌کنه. اين بود خاطره نگارنده از آقاي کوبريک.

حالا اين مورد بالا چه ربطي داشت؟ خواستم بگويم کاش آدم‌ها خودشان اين‌قدر کول برخورد مي‌کردند. مي‌گفتند حالا يک دريمي بوده که بوده ديگر. چه کار داري تو، مگر مالک ذهنش هم هستي و اين‌ها. بعد اين‌قدر همين دريم‌ها روحشان را، اعصابشان را به فنا نمي‌داد. نه اينکه برسد به آن‌جا که بگويد: And no dream is ever just a dream بسط و تعميم‌اش باشد براي خودت. فقط حواست باشد هيچ کدام از اين زخم‌ها هيچ‌ وقت خوب نخواهند شد. هيچ وقت.

آقاي کوبريک چه قصدي داشت از ديالوگ تام کروز و آن دو زن در مهماني: بيل: خوب، ما دقيقاً داريم کجا مي‌رويم …دقيقاً؟ گيل: جايي که رنگين‌کمان تموم مي‌شه. بيل: کجا رنگين کمان تموم مي‌شه؟ نوالا: نمي‌خواي بري جايي که رنگين‌کمان تموم مي‌شه؟ بيل: خوب، اين بستگي به اين داره که کجا باشه. گيل: خوب، بريم پيداش کنيم.

آيا آقاي کوبريک قصدي داشته از اينکه اسم مغازه‌ي کاستوم فروشي رنگين‌کمان بود؟ يا صرفاً تصادف؟ بعيد است تصادفي باشد. کارگردان است،‌رييس حمهور که نيست. حواسمان به تمام آن چه در کاستوم فروشي مي‌گذرد هست؟ رنگين‌کمان جاي بدي تمام مي‌شود؟

Please, Bill, no games. I was there. At the house

* ربطي به يوسا ندارد، پيغمبر است.

شاهد قدسی

Labels:



Comments:
نمی دانستم مطلبم درباره فیلم را کجا ایمیل کنم.لینکش را می گذارم اینجا که اگر دوست داشتید و مقبول افتاد بنگاریدش.
http://dogflavorcoffee.blogspot.com/2010/01/blog-post_21.html
 
Post a Comment