هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



Eyes Wide Shut - 1

عجیب اینکه از لحظه ای که دیدم باید آیز واید شات را ببینم و بنویسم گفتم که نمیتوانم بنویسم . نمیدانستم که جور نمیشود و طول میکشد تا باز ببینمش !
اصلن هر چه مشقی میشود بد است . حتی اگه آیز واید شات دیدن باشد. انگارهمه نیروهای کائنات جمع میشود که مانع انجامش شوند ! خوب …این هم دهان کجی من به نیروها !
حالا هم تصمیم میگیرم و خودم را مجبور میکنم که بنویسمش…اصلن چرا که نه …چرا نه همه آن چیزهایی که در ذهنم هک شد …همان دفعه اول … و بعد دفعه های بعد …

اصلن آیز واید شات دقیقن از همان چیزهاییست که در طول زمان هر بار یک برداشت داری از لحظه هایش …هربار با یک قسمتش همذات پنداری میکنی …هر بار یک شکلی شخصیتها
و اتفاقات اطرافشان را قضاوت میکنی …و چه موقعیتی بهتر از اینکه این سفر در طول زمانت را بیایی و بنویسی و ببینی تغییرات را …ببینی چقدر فرق داشت هک شده ها…طول زمان
و تاثیرش بر درکت ؟بر اهمیت لحظه ها؟ گفته ها؟ شنفته ها ؟ نوع قضاوت و …
از آن قشنگ تر اینکه ببینی بقیه چه فکر میکنند …اصلن شریک شدن مزه این یکی فکر نکنم تکرار شود بس که این فیلم ذره ذره زندگی همه جور آدمی هست . از همان آغاز مشاجره سر هیچی و انتقام جویی و
ذره ذره حس و نگاه زنانه و مردانه و همه آن مشاجره های معمول …گمانم اگر شروع کنم نمیتوانم به پایان ببرم این پست را …

اولش …دل به شکی انتخاب لباس …مثل همیشه …و بعد زن ( که من اول بار جیغم هوا رفت وگفتم هپلی با این همه تیشان فیشان ببین چطور از سر توالت بلند شد و ببین که دستش را خوب نشست !)
و به این فکر کردم که …………………. (خوب گمانم خیلی هم نباید وارد جزئیات افکار من شد ) و بیشتر حواسم به زن زیبا و مرد زیبا و زندگی زیبا بود و آماده برای هر تهاجمی به هر آنچه که
آرامش ظاهر را بر هم بزند..
در طول زمان زن را دیدم …نیازش به دیده شدن …ستوده شدن …فرار از عادت شدن …
همه آن بحث کیف و مثل همیشه اعتراض به دیر شدن و باز هم درخواست زن برای دیده شدن …نه برا یآنکه بشنوی “که زیبایی مثل همیشه !” و تو میدانی و خیلی میدانی که دیده نمیشوی الان …
و این انگارگازت میگیرد …قلبت را فشار میدهد و با خودت شاید بگویی خواهی دید که هنوز هم چشمهایی من را خواهند دید!
چشمایی که تو را میبینند خیلی زود کشف میشوند …و زن میداند که تا کجا پیش خواهد رفت …
و بعد باز اتاق خواب …و بعد آن نگاه آلیس جلوی آینه وقتی بین عادت و تنفر غوطه میخورد…که وای بر ما که آن نگاه را نگیریم و حس پشت لبان فشرده را وقتی گردنش بوسیده میشود نگیریم!!!

….

راستش طلایی ترین سکانس فیلم که برای ابد در ذهن من هک شده همان سکانس بحث آلیس و بیل در اتاق خواب به همراه خماری پات -همان پاتی که آلیس را در کوزه میندازد – وقتی
میخواهد با مستی و راستی از همسرش اعتراف بگیرد ولی خودش اعتراف میکند! گمانم نوشتن از همان سکانس برای من تا ابد طول بکشد!

همان بار اول میدانستم امکان ندارد آلیس خیانت کند به زندگیش (خیانت ؟؟!!؟!؟ واژه اش رو دوست ندارم …مگر به یک فانتزی میشود گفت خیانت …مگر اصلن باید بهش گفت خیانت ؟!!؟
حالا گیریم شبی را هم به صبح میاورد …باید گفت خیانت ؟؟؟ خودش میماند و از هر طرف که نگاهش کنی عذابش ! غوطه ور بین خانه و خانواده و عشق اگر رها میکرد همه چیز را و در
حسرت احتمالی اگر افسر را رها میکرد …شاید هم بدتر از آن اگر واپس زده میشد …این اگر خیانتی هم باشد خیانت به خودت و به یکبار زندگی کردنت و در حسرت رویا زندگی کردنت خواهد بود!)

اولین فرق در طول زمان : هنوز هم روی حسم راجع به آلیس مطمئنم …میتوانم بفهمم آن حس راحتیش را وقتی افسر مربوطه “ندیده و سایه وار ما” هتل رو ترک میکند! اصلن همان سایه
بودن فانتزیش وقتی تعریفش میکند مثل سایه بودن همه حسهای سرکوب شده همیشگی زنانه است …وقتی میخواهی همه را به قهقرا بفرستی …ولی واقعن چرا ؟ شاید بار اول همان فانتزی را هم خیانت میدانستم و
الان ۱۰-۱۲ سال بعد به این طرز فکر خودم میخندم . عین همان خنده هیستریک آلیس به کل زندگی و باورهای خودش و بیل!

راستی : برای چه و واقعن برای چه آقای دکتر اینقدر زجر آور به وفاداری همسرش ایمان دارد ؟این مدل ایمان حرصم میدهد !- این دومین تفاوت در طول زمان …اول بار از این حس اعتمادش
کیف کردم ولی الان که فکرمیکنم لجم را در می آورد بدجوری!

سخنرانیش البته راجع به اینکه زنها زنند و مردان مرد و نوع نگرش آنها متفاوت است همواره برام جالب و جذاب بود و هست. دنیای مردانه و توضیحات … دلم خنک میشود وقتی آلیس میگوید :
اگر فقط شما مردان میدانستید ….یعنی اگر واقعن میدانستید…ندانسته ها به ندانستن فانتزی و رویا و احساس زنانه محدود نیست …که اگر فقط میدانستید….
چقدر آن زنگ تلفن هم بی جاست و هم به جاست …دلت میخواد ببینی دکتر چه جواب میدهد …دلت نمیخواهد این سکوت لعنتی تا آخر بماند …در عین حال خیلی وقتها ناگفتن بهتر از گفتن است …
همان به که زمان بگذرد در سکوت!

یک تفاوت دیگردر من و طرز تفکرم : دفعه اول فکر کردم چقدر خوب است آدمها صادقانه حرفهایشان را بزنند . حالا فکر میکنم صداقت به چه قیمتی ؟ اگر صدماتش بیشتر از منافعش باشد چه ! این
تغییر و درک خیلی خوشحالم نمیکند …نشان از بزرگ شدن و ناخالصی دارد برایم !

اسم دخترک که نامزدش به قول بیل معلم بود و پدرش مریض بیل چه بود؟ یادم نمی آید ولی نگاه ملتمسش تا آخر عمر یادم میماند …آنوقت که نگران بود مبادا بیل راز دلش را پیش فیانسه مربوطه برملا
کند! راستی گمانم فقط پروفسورهای ریاضیات نتوانند احساس موجود در آن فضا را درست درک کنند!

لحظه بوسیدنش و اعترافش …بار اول تنفر در من برانگیخت …بعد از ۱۰-۱۲ سال فکر کردم که شجاع بود که اعتراف کرد. فکر کردم زنها لازم ندارند که زیاد بدانند تا دوست بدارند …و خنده دارتر آنکه
زیاد هم نمیخواهند …همه آرزو در حد تنفس در هوای همجوار بود برایش و دروغ نمیگفت…واقعن دروغ نمیگفت …اگر دل ببازند باخته اند و اگر شجاع باشند قمار میکنند …به باختنش فکر نمیکنند .

اگر همینطور جلو بروم باید لحظه لحظه را بنویسم …چه فکر میکردم و حالا چه فکر میکنم …خلاصه میکنم …راستش از همان بار اولی که آیز واید شات را دیدم میدانستم بیل از کنار همه اتفاقات اطرافش
خواهد گذشت و به زندگیش خیانت (؟!؟!؟!باز هم گفتم خیانت ! چرا ؟!؟!؟!) نخواهد کرد. چون همسرش به او خیانت (؟!؟!؟) نکرده . او هم تا مرز پیش میرود ولی اتفاقی بیش از آن نخواهد افتاد.
هنوز هم معتقدم که همینطور است …نمیدانم چرا …ولی فرقم این است که به خود می آموزم اگر خودم از خطی عبور کردم باید تحمل عبور شریکم را هم به همان اندازه داشته باشم …نه در حد حرف که در حد عمل …
اگر خیانت نمیخوانمش پس نباید برایم دردناک باشد !

——————————————————————————————–
سرعت نوشتن به پای سرعت فکر کردن نمیرسد …هنوز حتی به نیمه هم نرسیدم.
نوشتن به اندازه کندیش از فکر کردن در بیان حق مطلب ضعیف است. به خصوص اگر بخواهی فی البداهه بنویسی! بر میگردم و در شماره دیگری تکمیل میکنم …من و قصه ماسکها مانده ایم هنوز…

Labels:



Comments:
راستش چند جا مخالفت دارم، با نظرهایتان و چند جا اشاره ها به جا و زیبایند:
من فکر نمی کنم که بیل خیانت نمی کرد، بیل برای بار دوم، به خانه ی آن دانشجو رفت تا خیانت کند، و کرد (به زعم من)
به نظر من هم عجیب ترین و پر حرف و حدیث ترین قسمت فیلم همان سکانس علف کشیدن است، و راستی، اشاره ات به :
"فقط پروفسورهای ریاضیات نتوانند احساس موجود در آن فضا را درست درک کنند"
بسیار زیبا بود
 
Post a Comment