هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



کپی برابر اصل ...کپی برابر است با کپی، حتی اگر بر اساس دیالوگ ها و فلسفه درونی فیلم هم به آن نگاه کنیم که کپی‌های خوبی یافت می‌شود که گاهی از اصل نیز بهتر است؛ باز آنچه در مشامم پیچید عطر کهنه خلاقیتی در سطح بوده است. پرداخت به سبک کیارستمی. کپی برابر اصل برای من ِ تماشاگر ساده کلاژی بود از فیلم‌های عاشقانه‌ی‌ دوست داشتنی‌م. صحنه های زیبا از شهر توسکانی یادآور فیلم بر فراز ابرهای آنتونیونی عزیز، مدل موهای خانم بینوش البته از نوع آشفته‌اش و تردید بیننده در اینکه آیا همه اینها یک نمایش است و آیا واقعا در پس تمام این جنجال‌های کلامی و تصویرهای یکنواخت که با سرعت از پی هم می‌گریزند واقعیت نهفته است؛ که اگر به نمایش بودن تکیه کنم یادآور در حال و هوای عاشقی محبوبم خواهد بود، پیرمردها و پیرزن‌های عابر که از درون کلیسا عصا زنان خارج می‌شوند یادآور همه‌ی آن تصاویر آشنا و سوال بر انگیز فیلم های کشیلوفسکی‌ست که هیچگاه فلسفه‌ی حضور این عابران پیر را در نیافتم، دیالوگ‌ها در قاب‌هایی که صورتها، حالاتشان یه سرعت تغییر می‌کند و گفتگوهای حول رابطه مرا به یاد فیلم پیش از غروب می‌انداخت. تکه‌های جدا از هم که با چسب نامتناسب دیالوگ‌های سخت پبرامون هنر و دعواهای زن و شوهری به هم پیوند داده شده اند. پیچیدگی متن برای گمراه کردن بیننده است؛ شاید به این خاطر که مجبور باشد تا به آخر تماشاگر این صحنه‌ها باشد تا بخت یاری کند جایی سرنخ این داستان پلیسی هنری پیرامون رابطه دستش بیاید.

فیلمی در مورد زن کافه‌چی که به نظر ساده می‌آید اما ناگهان می‌شود آن پیرمرد ِ باغ گیلاس و ساقه‌ی دانایی را می کوباند به سر هرویین. سادگی‌ش آنجاست که می‌گوید همیشه متأهل بودن بهتر است و اینکه دلیلش را وقت پیری درک خواهد کرد؛ دیالوگ معروف مادربزرگم. و در جای دیگری جمله‌ای حکیمانه می‌گوید فرا متنی " It would be stupid to feel miserable because of an Ideal". شعار گونه‌ای که غریب بودنش بیشتر به دلیل بیرون جهیدنش از دهان بی تفاوتیست که به جای آنکه زن کافه‌چی باشد باید استاد دانشگاه می‌بود.

در ابتدا گیج می‌شوی از تصویر زن بی دست و پایی که انگار تازه عاشق شده است . گفته‌های پسرک هم گمراهت می‌کند که شماره به چه کسی داده شد؟ به مرد سخنران یا به مردی نشسته کنار خانم؟ قرار است زن چه کسی را عاشق خود کند و فریب می‌خوری آنگاه که مرد با چنان صلابت و کاریزمایی وارد فروشگاه می‌شود و آن چنان غریب است که مطمئن می‌شوی هیچگاه آنجا نبوده است. اولین برخورد خانم و دستپاچگی‌ش تو را مطمئن می‌سازد که این شروع ِیک عاشقانه است. زن عصبی است. بیشتر گیج می‌کند... تحمل آقای نویسنده و بی پروایی زن می‌گوید اینها آشنای یکدیگرند و سردی و آن دو زیانه سخن گفتن‌ها و حس غربت مرد به عنوان کسی که زبان ایتالیایی آن منطقه را نمی‌داند و انگار کن مسافری باشد که تنها برای تماشا آمده است. آقای کیارستمی بارها فریب می‌دهد بازی می‌کند و به جای آنکه در پی عمق رابطه و مسائل پنهان ابن رابطه 15 ساله پر از رنج باشیم که این چنین در چشمهای خانم و آن دستپاچگی و خستگی‌ش؛ آن اضطراب همیشگی‌ش در طول فیلم نهفته است می‌رویم پی یافتن این واقعیت ساده که نوع رابطه این دو چگونه است. و این شعار جاری در فیلم در مدح و ستایش سادگی باز بیشتر فریبت می‌دهد. و تا آنجا که دیگر زن به طور آشکار از نارضایتی‌های رابطه زناشویی می‌گوید و تو مطمئن می‌شوی که شب قبل مرد درخانه‌اش بوده است و به خواب رفته است، یا نه؛ در هتلی بوده اند و به خواب رفته است و زن نگران است از بی‌توجهی مردش به جزئیات. تازه با شک باورت می‌شود که این فیلم پیرامون رابطه زناشویی‌ست و این دو زن و شوهرند. پیرامون زنان Queen of Trivial... مردان ایگنورنت که کارشان برای‌شان مهم است آنقدر که هتلی که شب عروسی‌شان را در آن سحر کرده اند فراموش می کنند، فراموش می کنند میان هیاهوهای همسرشان به سه زبان زنده دنیا به گوشواره‌هایش، به آن ماتیک نامرتب لب‌هایش و آن بند سو.تین ناراحت کننده‌ای که تمام فیلم به طرزی احمقانه شاید سعی در نمایش شلختگی زن به دلیل درگیری افکارش داشته است بی هیچ هارمونی با لباس‌ها و کفش‌ها؛ توجه کنند و به او بگویند زیبایی. فراموش می‌کنند که باید یادشان باشد وسط دعوایی بر سر تندیس باید همیشه حق را به همسرت بدهی و دیدگاهش را بالای دیدگاه تو به عنوان نویسنده ای که در باب این مسأله اندیشیده قرار بدهی. می‌دانی چرا؟ چون در این میان دوباره ساقه دانایی از سوی ژان کلود کاریر که در هیبت پیرمردی وارد صحنه میءشود بر سرت فرود می‌آید. پیرمرد گمراهت می‌کند؛ به نظر می‌رسد در حال مشاجره با همسرش است اما می‌بینی باز رو دست خورده‌ای، چون دارد با تلفنش حرف می‌زند و اصلا فراموش کن اینجا نباید کافر همه را به کیش خود بپندارد؛ پیرمرد همچون پدر‌بزرگ‌های سریال‌های دوست داشتنی تلویزیون خودمان نصیحتت می‌کند که بی‌خیال حرف های قلنبه‌ی همسرت؛ او تنها می‌خواهد سر برروی شانه‌هایت بگذارد همین. و مرد آنطور معذب شود که حس کنی این همایون ارشادی‌ست نه ویلیام شیمل و بلد است چطور دست و پایش را جلوی بزرگترها که همسن پدرشان هستند جمع کند.

قاب‌های پراکنده‌ی هنری از هتل تاریک با پنجره‌های کوچک و کفش‌های خانم بینوش بر طاقچه که دیگر نهایت دید هنرمندانه-عکاسانه‌ی کارگردان را نشان می‌دهد. و تغییر ناگهانی خانم بینوش و آن چهره دگردیسی شده‌ی جیمز، همه ناگهان تو را می‌اندازد در فضای فیلم‌های برگمن.

ممکن است برای بیننده خارجی تمام این شعارها، قاب‌‌ها که اکنون حرفه‌ای‌تر فیلمبرداری می‌شوند جذاب باشند. برای من اما همان تصویر نخ نمای فضاهای روشن فکری ایرانی‌ست که همیشه در رویه باقی می‌ماند. در حد کپی‌هایی که در بهترین حالتشان همسان اصل باشند. کپی‌هایی که حتی دیگر حس جدیدی ایجاد نمی‌کنند و تنها با پیچیده‌تر کردن شعارها سعی در گمراهی بیشتر تماشاچی دارند تا در نهایت نفهمیدن‌هایت را بگذاری به پای برتر بودن اثر. اثری که در آن با سرعتی غریب سه زبان جای یکدیگر را می گیرند و دور باطلی از این تغییر مداوم زبان ایجاد می‌شود که اجازه نمی‌دهد دست کارگردان و نویسنده را بخوانی. آنقدر گیجت می کند که نتوانی با هیچ یک از زبان‌ها ارتباط بگیری و آسوده از این ارتباط؛ معنای تصاویر و دیالوگ‌ها را دریابی.

تنها نکته جالب فیلم نگاه تحسین آمیز دوربین به آشفتگی‌های خانم است. دوربین می‌پرستد این کلوزآپ‌های خسته و از نفس افتاده‌ی صورت خانم را و ابایی در نمایش این تحسین ندارد. اصلا می‌خواهد دائما با این تصویرها تماشاچی را متقاعد کند که حق با زن است و مردی که حتی فرصت عکس‌العمل نیافته است از ابتدا گناهکار است. ارادتی به دنیای فمنیستی.

برای من این فیلم پیرامون رابطه نبود. لااقل نا آن چیزی که تاکنون به نام رابطه شناخته‌ام. هرج و مرجی از دیدگاه‌های فلسفی، نقدهای هنری و نگاه‌های خالی به چیزی بود که ظاهرا قرار بود رابطه نامیده شود. اشاراتی مبهم به چیزی عظیم که آن قدر بدان پرداخته شده که قطعا برای یافتن روایتی جدید باید بسیار بیشتر زحمت کشید. تصویری مخدوش با همان قاب‌ها و کلوزآپ‌های آشنای آقای کیارستمی.

در هوای عاشقی

Labels:



Comments: Post a Comment