هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



«کپی برابر اصل»، یا چگونه امرِ فِیک را جای امرِ واقعی قالب کنیم و برعکس، یا با من بودید آقا؟

چی شد که تصمیم گرفتیم هم‌فیلم‌بینی؟ لابد یه شب که دسته‌جمعی داشتیم از تماشای یه تئاتر برمی‌گشتیم، شروع کرده بودیم که چه کیف داره آدما بشینن بعد از تماشای یه فیلم یا تئاتر، حس‌هاشونو بنویسن درباره‌ی فیلم. حرف بزنن راجع به‌ش. تأکید هم کرده بودیم که همه‌مون می‌دونیم اگه بخوایم نقد درست حسابی بخونیم بهتره بریم سراغ فلان مجله، فلان سایت، فلان کتاب. تو هم‌فیلم‌بینی اما یه مشت آدمِ غیرِ منتقدیم که قراره صرفن حس و حال‌مون رو بعد از تماشای یه فیلم بنویسیم. همین.

«کپی برابر اصل» رو دیرتر از بر و بچ دیدم. بنابراین تا قبل از تماشای فیلم، کلی کامنت مختلف شنیده بودم راجع به‌ش. من؟ من دوست ندارم تا قبل ازین که فیلمی رو برای بار اول ببینم، برم راجع به‌ش تو اینترنت سرچ کنم یا نقد و ریویو بخونم یا هرچی. معمولن ترجیح می‌دم اولین برخوردم با فیلم کاملن ویرجین و بی‌واسطه باشه. مضافن این‌که حال و هوایی که دارم توش فیلم می‌بینم هم رسمن مؤثره تو ارتباطم با فیلم. معمولن ترجیح می‌دم فیلمی رو که قراره برای اولین بار ببینم، تنها ببینم. کم می‌شناسم آدمی رو که حاضر باشم باهاش یه فیلمو برای بار اول ببینم. آدمای دور و بر، هر کدوم یه جورایی دیسترکت می‌کنن آدمو. گاهی با کامنتاشون، گاهی با میمیک صورت‌شون، گاهی با صدای نفس کشیدن و ها کردن‌شون حتا. جو می‌دن به فضا. من ترجیح می‌دم فیلمو تو یه فضای خنثا ببینم و خودم صرفن با تمام حس‌های شخصیِ خودم باهاش ارتباط برقرار کنم. یه معدود آدمایی هستن در زندگانی اما، که مخصوص هم‌فیلم‌بینی ساخته شدن گمونم. این‌قدر پائن و این‌قدر بلدن باهات فیلم ببینن، بلدن حین فیلم چه‌جوری باشن، که اصن بعد از یه مدت سخت‌ت می‌شه بی‌اونا فیلم ببینی. مثلن؟ Enter the Void.

«کپی برابر اصل» رو اما بدجور دیدم. قبل‌ش شنیده بودم فیلم یه آقایی داره که من خیلی ازش خوشم خواهد اومد. بعد من هی منتظر بودم از آقاهه خوشم بیاد، نیومد ولی. خب آخه آدم همین‌جوری ساموار که از هر آقای جاافتاده‌ی موجوگندمی‌ای نمی‌تونه خوشش بیاد که. شیمل یه جورایی منو یاد همایون ارشادی می‌نداخت. بدتر از اون یاد شوهر تهمینه میلانی حتا. سرد بود. «آن» نداشت. آقای چهل و چندساله‌ی جوگندمیِ نویسنده‌ی خوش قیافه بود که باشه، «آن» نداشت ولی. برعکس یه آقایی هست تو کلاس ما، که روز اول که اومد نشست ردیف جلوی من، کلن ساموار عاشق‌ش شدم. اصن نمی‌دونستم کیه و چی‌کاره‌ست، حتا قیافه و ابعادش هم زیاد عجیب‌غریب و خاص نبود. ولی یه چیزی داشت لعنتی، که در همون نگاه اول منو گرفت. بلد نیستم بگم چی داشت، فقط می‌دونم یه «آن»ای داشت که به نظر من خیلی س.ک.ثی و جذاب بود؛ که آقای شیمل نداشت.

شنیده بودم «فیلم خوبی نیست، اما تو ازش خوش‌ت میاد». زیاد هم فیلم بدی نبود، اما من ازش خوش‌م نیومد. فیلمِ من نبود. به قول لاله «زمانی دیدن یک اثر هنری می‌رود یک جای خوبی از وجود آدم که یک خاطره‌ای را برای آدم زنده کند. اصلن گاهی آدم نمی‌داند این خاطره چیست. خاطره شاید نه. شاید یک ارجاعی به یک حقیقتی باید داشته باشد. یک حقیقتی که آدم تجربه کرده. شاید نه تمام و کمال. شاید یک تجربه‌ی عامی که در یک صورت خاص محقق شده». این فیلم هیچ جای من نرفت. یه جاهایی‌ش منو یادِ «بیفور سان‌رایز» یا «این د مود فور لاو» انداخت، اما گیر نکرد به‌م. باهاش هیچ ارتباط شخصی‌ای برقرار نکردم. «فضا»شو دوست نداشتم. به نظرم بُعد نداشت. همه‌چی تو محور ایکس و ایگرگ بود. همه‌چی رو داشت از رو فیلم‌نامه می‌خوند برامون. تماشای صحنه‌ها حس‌ای اضافه بر متن به‌م نمی‌داد، که نگفته باشه و من خودم گرفته باشم. که من به واسطه‌ی تجارب شخصی‌م باهاش ارتباط برقرار کرده باشم. «بیتوین د لاینز» نداشت برای من، همه‌چی رو نوشته بود. واسه همین بود که گفتم این‌جا هم که ««کپی برابر اصل» فیلمِ من نبود. چرا؟ چون علی‌رغم سوژه‌ی فوق‌العاده جذاب‌ش، پرداخت فیلم چیزی فراتر از متن به من نمی‌داد. چه‌بسا اگه فیلم‌نامه رو می‌خوندم، با توجه به نوشته-آبسسد-بودن‌م لذت بیش‌تری می‌بردم حتا. تو «فانی گیمز» اما، چه جوری می‌شه اون فضا رو صرفن با خوندن شرح صحنه تصور کرد؟»

کلن؟ کلن می‌خوام بگم با توجه به عنوانِ همین پست، و با توجه‌تر به من‌ای که داره یه عالمه وقت وسطِ کپی و اصل زندگی می‌کنه، فیلم نتونست منو بگیره. همین.

elcafeprivada

Labels:



Comments: Post a Comment