یا بشينيم دور هم دربارهی فلان فيلم گپ بزنيم |
همفیلمبینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - همدهفیلمانتخابکنی - فید |
My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme Closer |
بعد از یک دوره فترت گویا قرار است "همفیلمبینی" مجددا به راه بیفتد. باعث خوشحالی است و امیدوارم این روند منظمتر برقرار باشد. اما در مورد فیلم این نوبت "کپی برابر اصل" قبل از نوشتن در مورد فیلم، ذکر این نکته به نظرم الزامی است که کیارستمی هیچگاه فیلمساز محبوب من نبوده. این قضیه باعث میشود موقع تماشای فیلم هر ایرادی بزرگنمایی شود و هر نکته مثبتی صرفا یک ویزگی معمولی تلقی شود درست برعکس زمانی که فیلم کارگردان محبوبتان را به تماشا نشستهاید و از ضعیفترین نماها سعی میکنید نکته مثبتی پیدا کنید. بگذریم.
برای من فیلم دو برداشت متفاوت به همراه داشت. یعنی بعد از بار اول دیدن فیلم وقتی با دوست صاحبنظری راجع به فیلم صحبت کردم و تظراتش را شنیدم، یک بار دیگر فیلم را نگاه کردم و برداشت دومام از فیلم شکل گرفت. البته در هر دو صورت تفاوتی در کلیت خوشامد من ایجاد نشد. در هر دو برداشت فیلم به نظرم سطحی، با روال غیرمنطقی و ضعیف در اجرا بود. در هر حال با وجود همه تفاوتهایی که گفتند راجع به سبک دو فیلمساز وجود دارد اما کماکان فیلم برای من به شدت یادآور پیش از غروب لینکلیتر است که صرفا کیارستمیزه شده است. این شباهت برای من یک نقطه ضعف بزرگ محسوب میشود. برداشت اول: تصور اولبه من این بود که شیمل و بینوش زن و شوهر هستند. زن و شوهری که به دلایل نامشخص دور از هم زندگی میکنند. آنطور که کودک حتی از وجود پدر بیاطلاع است. گاهی به متاسبتهایی دیدار اتفاق میافتد. یک جور همزیستی مسالمت آمیز. اما همان بار اول موقع دیدن برایم رفتار زن و مرد در خانه بینوش عجیب بود. یک جور فاصله که ناشی از دیدار اول است صرفا، در رفتارشان حس میشد. یک جور ارزیابی متقابل از نوع دیدار اول. بعد از سکانس قهوهخانه به یکباره داستان عوض شد. همه چیز تبدیل شد به یک ترسیمی از یک ازدواج ناموفق. همان اختلاف نظرها و تفاوتها که از خمیرمایه متفاوت آدمها میآید. هرچند باز هم آن داستان سفر بینوش و پسرک به فلورانس و همزمانی احتمالی با حضور مرد بدجوری این ورژن را زیرسوال میبرد. به هر صورت فیلم با آن صدای ناقوسهای جدایی که به زعم من گلدرشتترین پایانبندی ممکن بود به پایان میرسد که مرثیهآی است برای ازدواج یا رابطه این فرمی. برداشت دوم: در بار دوم دیدن فرضیه بازی کردن بینوش و شیمل مطرح شد که گویا طرفداران بیشتری هم دارد و البته منطقیتر از برداشت اول است. در اینجا بینوش برای بار اول شیمل را میبیند. احتمالا یک طرفدار معمولی این نویسنده است که فرصتی دست میدهد رویای شناخت نویسنده یا کاراکتر مورد علاقه را به واقعیت بدل کند. او را به گردش میبرد. نطق قرایی در مورد ارزش کارهای کپی ارائه میدهد که خود دلیلی است برای همان بازی سکانسهای بعدی. و بعد در سکانس قهوهخانه وقتی قهوهچی عارفطور حقایق را آشکار میکند (کیارستمیوار) به یکباره بینوش تصمیم به بازی میگیرد. و صرفا به مرد میگوید که قهوهچی ما را اشتباها زن و شوهر فرض کرده و من از اشتباه در نیاوردماش. با همین جمله مرد به صورت کشف و شهودی متوجه میشود که وارد بازی شده است و باید بازی کند. حال اینکه آنچه تا پیش از این از مرد و نحوه تعاملاش با بینوش دیدهایم هیچ ربطی به این واکنش ندارد، بماند (منطق کیارستمیوارانه). از اینجا است که کل سکانسهای بعدی میشود بازی. یک کپی برابر اصل که جا نمیافتد. در سکانس بحث و جدل بر سر مجسمه که سکانس دوست داشتنی من از فیلم بود؛ جایی که شیمل به توصیه پیرمرد گوش میکند و ناشیانه میخواهد دست به گردن زن بیندازد آن حس خوب برداشت اولم را از بین برد. یک بازی زیرپوستی با چنین مهارتی صرفا به دنبال یک مکالمه با قهوهچی خیلی خیلی زیاد دور از ذهن مینماید. هیچطور منطقبردار نیست. صرفا یک بازی دوگانه است که کیارستمی با بیینده میخواهد انجام دهد اما به ابلهانهترین شکل موجود. این تردید دوگانه بازی/حقیقت برای ملموس بودن خیلی بیشتر از اینها نیاز به پرداخت داشت تا اینطور کج و معوج و الکن که ما شاهد هستیم. برای من غیر از همان سکانس که در بالا به آن اشاره شد همان دو کلوز آپ در آینه دوستداشتنی بود که البته کلوزآپ شیمل با قطع به تصویر ناقوسها و زنگهایش حس خوشایندش، دوام چندانی نداشت. در نهایت کپی برابر اصل کپی بود که صرفا به مدد مهر و امضا کارگردان برابر اصل شده بود وگرنه کیفیت اجرا آنچنان پایین بود که اصولا برابری با اصل بدون درنظر گرفتن مهر و امضا ممکن نبود. Labels: copie conforme |
Comments:
Post a Comment
|