هـــم‌فیلـم‌بینــی

یا بشينيم دور هم درباره‌ی فلان فيلم گپ بزنيم


هم‌فیلم‌بینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - هم‌ده‌فیلم‌انتخاب‌کنی - فید


My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme
Closer



همین‌قدر محتوم، همین‌قدر ابسورد

شروع ماجرا جایی‌ست که انگار ربط چندانی به آن بحث نهایی‌مان ندارد؛ کنفرانسی برای معرفی ترجمه‌ی ایتالیایی کتابی که احتمالا جز چند استاد دانشگاه، شخص دیگری، علاقه‌ای به خواندن‌اش ندارد. بعدتر با زنی‌ آشنا می‌شویم که برای نویسنده‌ی میان‌سال و خوش‌بر و روی داستان‌مان لوندی می‌کند. با هم آشنا می‌شوند و حرف می‌زنند. از ایده‌ها و آرزوهای‌شان. زن از خواهرش می‌گوید و مرد هم جوک بی‌مزه‌ای تعریف می‌کند. مناظر را تماشا می‌کنند و درباره‌ی کُپی و اصل حرف می‌زنند. کپی‌هایی که ارزش‌شان هیچ کم از آن جنس اصل نیست. به کافه‌ای می‌روند و قهوه می‌نوشند. عروس و دامادهای جوان را در کلیسایی می‌بینند که طبق روایتی، خوش‌شانسی برای‌شان می‌آورد.

باز هم جلوتر می‌رویم. زن و مرد ابتدای داستان، که آشنایی‌ با هم نداشتند، جوری که دقیق متوجه‌ نمی‌شویم از کجا، نقش زن و شوهر را بازی می‌کنند. اما نسخه‌ای کپی از واقعیت را. حالا انگار پانزده سال از ازدواج‌شان گذشته. دیگر خبری از شور و هیجان نیست. مرد که عروس و دامادهای جوان را می‌بیند، با تنفر سرش را برمی‌گرداند. زن و مرد داستان‌مان، دیگر با هم کنار نمی‌آیند. حتی روی مسائل جزئی و پیش‌ پا افتاده. دچار روزمرگی شده‌اند. در ساده‌ترین مکالمات‌شان عصبی می‌شوند و حرف نزدن را ترجیح می‌دهند. و دست آخر هم در تعلیقی که مشخص نمی‌کنند رابطه‌شان را ادامه خواهند داد یا خیر، رهای‌مان می‌کنند.



فرق ندارد از کدام زاویه ‌ببینیم‌شان. زن و مردی که شور و شر جوانی از سرشان افتاده و تازه با هم آشنا شده‌اند یا همان جوانک‌های بخت‌برگشته‌ی خرافاتی، که فکر می‌کنند فلان کلیسا برای جاری شدن خطبه‌ی عقد، شانس می‌آورد. انتهای همه‌شان همان باغ بی‌برگی‌ست. نقطه‌ی نهایی همین جاست. جایی که دیگر خبری از عشق و دلبری نیست و تاریکی دم غروب بی‌داد می‌کند. حتمیت، محکم به سرمان می‌خورد. جوری که انگار هیچ چاره‌ای نیست. بله رفقا سرنوشت همین است؛ همین قدر محتوم، همین‌قدر ابسورد...

پی‌نوشت: درباره‌ی فیلم جدید عباس کیارستمی؛ کپی به‌جای اصل

Absurdly Hard

Labels:



Comments:
چقدر كنجكاو بودم كه چطور ميشود اين فيلم را پيدا كرد . كه زير نويس فارسي هم داشته باشد .و سرانجام پيدا كردم آنهم در جايي كه اصلا انتظارش را نداشتم . در يك سوپر ماركت و در ميان همه ي فيلم فارسي هايي كه اينروزها الي ماشاالله به منصه ي ظهور ميرسند و هنوز جوهر اكرانشان بر پرده ي سينما خشك نشده است ، سر از پيشخواني ي سوپر ماركت در آورده و در كنار قهوه ي تلخ قرار ميگيرند و البته كه اين اتفاق بسيار ميموني است براي آنهايي كه سالياني است با پرده ي نقره اي قهر كرده اند و اگر فيلمي ببينند ، همان كنج خانه ميبينند .باري . چه ذوق شديد و غليظي كردم وقتي كه فيلم كپي برابر با اصل را آرميده در جوار قهوه ي تلخ بديدم و در اين زمانه ي قحطي ي شادي ، چه شادي ي زايدالوصفي سراپاي وجودم را فرا گرفت بويژه وقتي كه روي جلدش خواندم كه نوشته بود با زير نويس فارسي ! . همين جا و بدون اينكه علامت پرانتز بگذارم يك پرانتز باز كنم براي آنهايي كه هنوز انگليسي نميدانند و آن اينكه اي آنكه هنوز كه هموز است زبان انگليسي را فرا نگرفته اي ، بدان و آگاه باش كه عمر برف است و آفتاب تموز . خيلي زود خواهد رسيد آنروز كه سخت پشيمان بشوي كه چرا زبان نميداني و هشدار كه ممكن است آنروز خيلي دير شده باشد . خاصه اگر عشق فيلمي و عاشق فيلم ، بدان و آگاه باش كه يك پدري ازت در خواهد آمد كه آن سرش ناپيدا. حالا خود داني . از ما گفتن بود و تو از سخنم خواه پند گير و خواه ملال . پرانتز را ببندم و عرض كنم كه چنان هول شده يودم كه انگار خود ژوليت بينوش را حي و حاضر در آن سوپر ماركت ديده بودم . فورا" بقيه ي خرت و پرتهايي كه خريده بودم را حساب كرده و پول اين سي دي ببخشيد دي وي دي ي عزير را هم دادم و ...
دي وي دي در دستگاه گذاشته شد و بر روي مبل لميده و با خيال راحت به تماشاي فيلم كپي برابر با اصل ، مشغول و مشعوف بوديم كه بناگاه همان درد مزمن و قديمي ي چندين و چند ساله بر ما مكشوف شد !
ابتداي فيلم و آنجايي كه آقاي مجري مراسم به زبان ايتاليايي يا همان اسپانيولي ! حرف ميزد زير نويس فارسي داشت و آقاي نويسنده هم كه پشت ميكروفن قرار گرفت و مثل آدميزاد ! حرف زد ، زير نويس داشت اما به محض آنكه زد به صحراي كربلاي انگليسي ، زير نويس فارسي محو شد ! در ادامه وقتي كه خانم بينوش با پسر بچه ي فضولش حرف ميزد و به فرانسه حرف ميزد ، زير نويس فارسي داشت اما وقتي با آقاي نويسنده سوار ماشين شدند و آنهمه حرفهاي مهم البته به انگليسي با هم زدند و جناب كيارستمي نيز آنهمه تصوير قشنگ از ساختمانها را بر روي شيشه ي ماشين به حركت در آورد ، زير نويس فارسي نداشت و باز هم ما نفهميديم آنها چه دلي دادند و چه قلوه اي گرفتند !
حالا يكي نيست از اين جناب زير نويس گذار ! بپرسد برادر من يا خواهر من ، يعني كه جنابعالي فكر فرموده اي مشكل زبان نافهمي ي فارسي زبانان ، فقط در نفهميدن زبان ايتاليايي يا اسپانيايي و ايضا" فرانسوي است كه فقط همين قسمتها را زير نويس فارسي كرده اي ؟ يعني كه بسلامتي همه ي انگليسي را فوت آبند و نيازي به زير نويس فارسي ندارد آن قسمتهاي انگليسي ؟! واقعا" كه . و باز هم يكي نيست كه بگويد آخر مگر تو نميداني عباس كيارستمي كيست ؟ مگر نميداني چگونه آدمي است . مگر نميداني كه فيلم اين جناب ، همه اش يعني حرف ، حرف و حرف . خب تو بايد برداري و فيلمي كه همه اش حرف است را اينجوري زير نويس كني ؟ تو اگر عباس كيارستمي را ميشناختي و فيلمهايش را ديده بودي نه تنها كه همه ي ديالوگهاي فيلم ، بهر زباني كه باشد را زير نويس فارسي ميكردي كه حتي مي آمدي و ذوق و سليقه بخرج ميدادي و جاههايي كه دوربين بي هيچ كلامي اينجا و آنجا گذر ميكند را هم زير نويس ميكردي و در بابش توضيحاتي ميدادي . سهل است كه حتي مي آمدي و توضيحات تكميلي تفسيري نيز مينوشتي تا بيننده ي بيچاره اي كه نه تنها فيلم غير فارسي و دوبله نشده ي عباس كيارستمي را بخاطر زبان نفهمي و زبان اصلي نفهمي ، نميفهمد كه حتي ديگر فيلمهاي كيارستمي كه به زبان فارسي هم هست ، نميفهمد و چيزي از آنها سر در نمي آورد و احيانا" بخواب هم ميرود را ، كمك كرده باشي و به درك و فهم تماشاگر از سينماي كيارستمي ياري رسانيده و در رونق و ترويج اين نوع از سينماي انديشه و سينماي معناگرا ، سهمي بسزا بخود اختصاص ميدادي كه متاسفانه نه تنها هيچكدام از اين كارها را نكردي بلكه با اين نحوه زيرنويس گذاري و با اين زير نويس ناقصي كه گذاشتي ، هم حال ما را گرفتي و از آنهمه شور و شوق و شادماني انداختي و هم باعث شدي تا از فيلم كپي برابر با اصل جناب عباس كيارستمي هيچ چيزي نفهميم.
فلذا اي كسي كه حوصله كردي و اين نوشته ي بيربط با هم فيلم بيني را تا به آخر خواندي ، برو و انگليسي ياد بگير كه از قديم گفته اند بي مايه فطيره !
 
Post a Comment