یا بشينيم دور هم دربارهی فلان فيلم گپ بزنيم |
همفیلمبینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - همدهفیلمانتخابکنی - فید |
My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme Closer |
یههو پیشنهاد کردم «کلوسر». دلیل خاصی نداشت. لابد به خاطر پیشنهاد قبلی بود، «بلک سوآن»، و لابدتر ناتالی پورتمن مشترک. دلم خواسته بود دوباره ببینمش با اون موهای قرمز. فیلم رو همون وقتا که اومده بود دیده بودم. جزو فیلمهای مورد علاقهم بود. بعدها اما هرگز دوباره ندیده بودمش تا این بار. یادم اومد چرا. همین چند هفته پیش بود گمونم، داشتم برای یه رفیقی تعریف میکردم دو تا آدم هستن در زندگانی، دو تا مرد، که صِرفِ حضور فیزیکیشون هم من رو دچار تنش و استرس میکنه. فلانی و آتیلا پسیانی(!). دلم نمیخواد باهاشون زیر یه سقف باشم. به هیچ بهانهای. یه حس قدیمیِ ده دوازده سالهست این. بعد از تماشای فیلم، کلایو اوونِ کلوسر رو هم اضافه کردم به لیست. علیرغم ارادت قلبی و قبلیم نسبت به این رفیقمون، و علیرغم تمام تهریشهای داشته و نداشتهش، شخصیتش تو این فیلم از اون تیپ مرداییه که ذاتشون من رو فراری میده. حاضر نیستم وقتهای جدی و عصبانیشون رو ببینم. از مردای اینجوری میترسم. چرا؟ من آدم سُر خوردنام از کنار اتفاقها. آدمِ گیر نکردن و گیر ندادنام. بلدم یهوقتایی خودمو بزنم به ندیدن، به نشنیدن، نفهمیدن. به ندونستن، نپرسیدن. آدم نپرسیدنام کلن. تا جایی که بشه نمیپرسم. اگه وسط سوال باشم و احساس کنم طرف معذب شده، سوالمو رها میکنم بره پی کارش. مردای اون بالا اما، مردای توی لیست، آدمِ گیر دادنان. آدم پرسیدن، پافشاری کردن، ته و توی همهچیز رو درآوردن. حس من نسبت بهشون اینجوریه که این آدما ذاتن مالکان. از اون مالکهای بیچون و چرا. از اونها که پاش بیفته تا تهِ همهچی رو میرن. آدمهای به هر قیمتی. آدمهای تا پای جان. یه چیزهاییشون خوبه، اما من نمیتونم تحمل کنم اینهمه وزنی رو که میندازن رو دوش آدم. من خفه میشم توی بغل اینجور مردها. فیلم رو هنوز دوست دارم. هنوز مث دفعهی اول آزارم میداد. دلم میخواست یه جاهاییشو بزنم بره جلو. نبینم، نشنوم. انگار داشت یه صحنههایی از زندگیم ری-وایند میشد. این فیلم یهجورایی مال مرداست. فضاش مردونهست. دیالوگهاش، خط پیشبرندهی داستان، نگاه قصه به زن، همهشون به نظرم مردونه میاد. انگار زنهای این فیلم یه سری آبجکتان که به واسطهی حضورشون میتونیم درون مردهای قصه رو ببینیم. - بیشترِ دوستای صمیمیِ من مَردن. اکثرن صمیمیترین دوستِ اونا هم منم. با هم راحتیم. پسرخالهایم. تقریبن در مورد همهچیز، دقیقن هر چیزی، با هم حرف میزنیم. بارها شده تو یه گفتوگوی مردونه (!) حضور داشتهم و شنوندهش بودهم. دیدهم چهجوری از زنها حرف میزنن. تا کجاها از دوستدختراشون حرف میزنن. تا کجا از روابط شخصیشون. دیدم چهجوری بههم دیتا میدن. چهجوری خودشون رو موظف میدونن یه سری دیتاها رو حتمن بدن. چهجوری بلدن یه سری دیتاها رو هرگز به زبون در نیارن. من؟ شیفتهی این فضای رفاقتهای مردونهم راستش. نمیدونم چه عبارتی براش استفاده کنم، ولی خیلی اخلاقی و انسانی به نظرم میاد همیشه. رسمن همیشه تحسینشون کردم تو دلم، که چههمه خوب بلدن با هم تا کنن، مرام به خرج بدن، علیرغم پشت صحنههای تک به تکای که از هر کدومشون سراغ دارم. همچین جَوی رو هیچوقت در رفاقتهای زنانه، تو همین اشل لااقل، ندیدهم تو این سالهای اخیر. پای هر زنی اومده وسط، همهچی رفته به قهقرا. (جهت رفاه حال دوستانِ زننستیز، اینا صرفن تجربیات شخصی منه و در حیطهی سه متری دور و برِ من صادقه. دارم به شما تعمیم نمیدم طبعن) - بدی کردنهای فیلم هم مردونهست. وقتی کلایو اوون جولیا رابرتز رو تحت فشار میذاره که جزئیات ص.k.ثش با جود لا رو توضیح بده. وقتی کلایو اوون عصبی و درهم شکسته میره تو کلابای که ناتالی پورتمن اونجا کار میکنه. وقتی کلایو اوون به جولیا رابرتز میگه به شرطی مدارک طلاق رو امضا میکنه که جولیا رابرتز باهاش بخوابه. وقتی جود لا تو سالن کنسرت از جولیا رابرتز میپرسه باهاش خوابیدی؟ و بدتر از همه وقتی کلایو اوون تو مطبش، شروع میکنه یه سری دیتیل از رفتارهای شخصیِ جود لا ارائه کردن. بهش میگه که دوتایی چهجوری مسخرهش میکنن. تمام اینا لحظاتی بود که نفس رو تو سینهی من حبس کرد. با خودم گفتم چه عجیب، مردای همهجای دنیا همینجوریان. و فکر کرده بودم چه خوب. نوشتن از این فیلم کار خیلی سختیه. خیلی دست و پا زدم که بشه یه چیز سر و تهدار بنویسم، نمیشه اما. دارم احساس میکنم غلط کردم اصن. برای من درگیری با این فیلم اونقدر شخصی بوده که اصن نمیتونم بدون شخصینویسی در موردش حرف بزنم. خیلی جاها، تو خیلی صحنهها نفسمو حبس کرده بودم تو سینه و اندازهی شخصیت توی قصه داشتم زجر میکشیدم. هنوز بعد از این همه سال نمیتونم ازش فاصله بگیرم. خیلی چیزها هنوز برام همونقدر پررنگ و غلیظه. پس یه کاری میکنیم. بیخیال نوشتن یه متن سر و تهدار میشیم اصن، درست همین وسط. سختترین و ترسناکترین صحنهی فیلم برای من، جاییه که کلایو اوون با سوالهای بریده و کوتاه، با اون لحن خشن و مصمم، از جولیا رابرتز میخواد دیتیل همآغوشی با جود لا رو براش تعریف کنه. کجا باهاش خوابیدی؟ همینجا رو این تخت؟ خوب بود؟ دوست داشتی؟ مزهش چهجوری بود؟ و بدتر از همه: اومدی؟ برای من جواب دادن به این سوالا مث مرگ میمونه. طاقت جواب دادن ندارم. هیچوقت نتونستم درک کنم چرا مردا شروع میکنن این سوالها رو پرسیدن. نه لزومن وقتای بحران، وقتایی که خوب و خوشیم حتا. شروع میکنن از دیتیل روابط فیزیکیت با آدمِ قبلی پرسیدن. من همیشه سر دوراهی میمونم که چی جواب بدم. راست یا دروغ. بگم مزخرف بود و بد بود و فلان، یا همهچی رو همونجور که بوده تعریف کنم؟ من؟ همیشه لحنم ناخوداگاه با آب و تاب میشه، و این لحن اولین چیزیه که طرف مقابلم رو آزار میده. وای به وقتی که آدمِ قبلی، آشنای فعلیمون هم باشه. همیشه این سوال برای من مطرح شده که تویی که پارتنر منی، دیگه بلدی من چهجوریام توی رختخواب. وقتی ازم چنین سوالی میپرسی، واقعن دلت میخواد چی بشنوی؟ دروغ؟ بگم بد و مزخرف و بیخود بود؟ بگم تمام مدت رابطه داشته به من بد میگذشته؟ سرد و بیتفاوت و نوتر در موردش حرف بزنم؟ اینجور وقتا با خودت نمیگی تابلو داره دروغ میگه؟ یا واقعن صِرف شنیدن لحن بیتفاوت من کافیه که ورِ دروغ بودن ماجرا رو کمرنگ کنه؟ کلایو اوون به جولیا رابرتز میگه مدارک طلاق رو امضا میکنم، اما به یه شرط، با من بخوابی. چه اتفاقی میفته؟ میخواد برای آخرین بار تو قلمروش فرمانروایی کنه؟ - اصولن چرا این بارِ آخر کذایی اینهمه برای آقایون مهمه؟ - میخواد هیستوریِ بینشون رو یادآوری کنه؟ میخواد زن ماجرا رو آزار بده؟ یا تنها قصدش انتقام گرفتن از مرد سومه؟ با آگاهی به اینکه این اتفاق چه تاثیری روی جود لا خواهد داشت. - «من یه مَردَم. میشناسم مردا رو که دارم اینو بهت میگم.» - بدتر از همهش اما صحنهایه که کلایو اوون شروع میکنه یه سری اطلاعات شخصی دادن به جود لا، از جزئیات رفتارش با جولیا رابرتز، این که تو خلوت خودشون چهجوری صداش میکنن، چهجوری دستش میندازن. جزئیاتی که مشخص میکنه جولیا رابرتز یه سری از اطلاعات خصوصی رابطهشون رو برای کلایو اوون تعریف کرده و ازون بدتر هر دو با هم این یکی رو دست انداختهن. این اتفاق تو ذهن من همیشه یه اتفاق «نابودکننده»ست. برای من ازون اتفاقهای جزمیئه. حد وسط نداره. رفتار آدم رو به دو بخش تقسیم میکنه. قبل از دونستن این ماجرا، و بعدش. حس من اینه که فارغ از محتوای مکالمات، اون فاز صمیمیت، اون درجه رفاقتی که باعث میشه دو نفر بتونن اینجوری راحت در مورد پارتنرهای قبلیشون و جزئیات روابطشون حرف بزنن و همدیگه رو دست بندازن به تنهایی کافیه که نفر سوم مثلث رو نابود کنه. مانیفست شخصی من تو زندگی خودم همیشه این بوده که برام اونقدر اهمیت نداره که بفهمم پارتنرم با یه زن دیگه خوابیده. چیزی که توی روابط مثلثی این چنینی قطعن من رو آزار خواهد داد یا باعث رفتنام خواهد شد اینه که ببینم آدمِ مقابل من همون فاز صمیمیت و اینتیمسیای رو که با من داره، عینن داره با ضلع سوم کپی میکنه. درواقع نزدیکیِ فیزیکی پارتنرم با زن دیگه اونقدرها برام مهم نیست که درگیریِ مِنتالیش. معتقدم دومی به شدت میتونه قویتر و تهدیدکنندهتر باشه. ته یه سری فیلما، آدم با خودش فکر میکنه بعدن چی میشه. آیا این زوج علیرغم پایان قصه، میتونن از حالا به بعد با هم زندگی کنن؟ مثلن unfaithful، مثلن eyes wide shut، و مثلنتر همین closer. تهِ این فیلم میگم آره، میتونن. کلایو اوون ماجرا، یه خاصیتی داره، یه قطعیتی، یه چیز زمخت اما قابل اتکا و دوستداشتنیای، که اونقدر جذاب هست که با خیال راحت فکر کنه میتونه زنِ ماجرا رو داشته باشه دوباره. من؟ موافقم باهاش. elcafeprivada Labels: Closer |
Comments:
Post a Comment
|