یا بشينيم دور هم دربارهی فلان فيلم گپ بزنيم |
همفیلمبینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - همدهفیلمانتخابکنی - فید |
My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme Closer |
با غریبه ها آشنا شویم برای خیلی از ماها اتفاق افتاده که یک روزی در یک جایی مثلا در یک جشن عروسی، در یک پارتی دوستانه، در یک اتوبوس، در مترو، درپیاده¬رو یک خیابان در یک روز پاییزی نگاهمان به غریبه¬ای گره خورده است. برای مدتی هر چند کوتاه چشم به او دوخته¬ایم اما نشده که غریبه نمانیم و بعد او رفته -است، برای همیشه. البته نه از یادمان، چهره¬اش و خاطره¬اش درون ما می¬ماند، برای همیشه. در باقی زندگیمان با تمام وجودمان میخواهیم که بار دیگر او را ببینیم اما دیگر پیش نمیآید. غریبه غریبه میماند و ما میمانیم و یک حسرت همیشگی. اتوبوس او را در ایستگاهی پیاده کرده و ما را با خود به آینده برده است، آیندهای که غریبههای آن، غریبهی ما نیستند. عموما زندگیمان را نیست و نابود نمیکنند، به هر حال زندگیمان را میکنیم ولی یادشان همیشه همراهمان است و عیش مداممان را از ما میگیرند. هر از گاهی یادمان میافتد و آهی میکشیم. دن آدم خوششانس بیلیاقتیست که لحظه برای او اتفاق میافتد. اگر آن تصادف رخ نمیداد جین مثل باقی آدمهای پیادهرو از کنار دن عبور میکرد و میرفت. غریبه میماند، برای همیشه. اما جین تصادف میکند. هلو استرنجر ، هلو بیوتیفول. آدم باشیم، زندگی غریبهها را ندزدیم دن احساس برتری میکند، خود را از همه بالاتر میبیند، مدعی است، ادعای همه چیز را دارد، فهم، عشق، احساس، بهواسطهی چه نمیدانم، شاید احساس برتری بهواسطهی شغل نویسندگیاش! دن عشق لری را به دوستداشتن سگ تشبیه میکند پس به خود اجازه میدهد زندگی او را بدزدد. دن الیس را دوستداشتنی و غیرقابل ترک میداند ولی او را برای خود جوان میداند یا بهتر بگویم خود را بزرگ میبیند پس به خود اجازه میدهد به او خیانت کند. انا اما خودش هم نمیداند چه میکند، نمیداند چه کسی را واقعا دوست دارد، مدام در حال تعویض معشوقه است، ازدواج میکند اما با دیگریست، طلاق میگیرد اما برگههای طلاق را برای وکیلش نمیفرستد، کلن با خیانت مشکلی ندارد، میتواند بهراحتی کسی را که برای اولینبار او را دیده است و دارد از او عکس میگیرد ببوسد و عاشقش شود. الیس و لری اما این وسط هیچ ادعایی ندارند. الیس یک رقاص است که تازه از راه رسیده، راحت با غریبهها آشنا میشود و با آنها میخوابد، نه نویسنده است و نه نمایشگاه برگزار میکند اما برخلاف آنچه دن فکر میکند به کسی هم نیازی ندارد. لری هم کسیست که هیچ ابایی ندارد که بگوید در چترومهای سکسی چت میکند و با فاحشهها میخوابد. متخصص است اما ادعای اخلاقیات ندارد و جالب اینجاست که این دو نفرند که زندگیشان دزدیده میشود. اما آنچه که زندگیهای از دست رفته را سر جای خودش برمیگرداند و داستان را به پایان میبرد بخشیدن و نبخشیدن آدمها توسط یکدیگر است. لری انا را میشناسد، او را میبخشد و به زندگیاش برمیگرداند اما دن را هم میشناسد و میداند که او نمیتواند ببخشد پس او را نمیبخشد، به او میگوید که با الیس خوابیده است، الیس هم میداند که او نمیتواند ببخشد پس اول همه چیز را بینشان تمام میکند و بعد به او میگوید. دن تنها میماند و جین بازمیگردد. آخر داستان یکجورهایی با جملهی موردعلاقهی من که عدالت از بخشش بهتر است همسو میشود. اگرچه معتقدم این جمله بیشتر بهدرد فیلم داگویل میخورد اما اینجا هم یکجورهایی مصداق پیدا میکند. دن لیاقت جین را ندارد و انصاف نیست زندگی و عشق او را تصاحب کند. این آخر کاری یک چیزی بگویم بین خودمان؟! بماند، کلن ناتالی پورتمن برای همه حیف است! من اگر دستی بر آتش داشتم یک فیلم میساختم، صد و هشتاد دیقهای، یک بکگراند سفید، یک کاناپه و ناتالی پورتمن که روی آن نشسته است و مثلا دارد تلویزیون تماشا میکند، تلویزیون را هم که صدالبته در نما مشاهده نمیکنید او به دوربینی که دارد از او فیلمبرداری میکند نگاه میکند. آبشناش هم میتواند این باشد که در حین تماشای تلویزیون مثلا گاهی چیپس میخورد. هیچی دیگر، بعد صد و هشتاد دیقه مینشینیم روبروی تلویزیون هی او به ما نگاه میکند هی ما به او نگاه میکنیم. بهقول آقای هاشمی کلن یک چیزی میشود قابل استفاده برای همه. آخ که تماشا دارد. اس دبلیو Labels: Closer |
عهدی که شکسته ام اما این بوده است که بر این هوس نوشتن راجع به فیلم ، آنهم در مکانی مثل اینجا که همه اهل فن هستند ، خودداری کنم تا نشوم مثل آن که در میان صحبت مهندسین می پرد که آقا بیل من شکسته است !
اما چه می شود کرد . گاهی بیل آدم می شکند دیگر و مهندسین را چه مروتی بالاتر که لختی نیز به بیل شکسته یا بیل شکسته ای توجه کنند . جای دوری نمی رود .
بهر حال .
هر آنچه که میخواستم بگویم جناب مهندس اس دبلیو به زیبایی ی هر چه تمامتر گفته است و این هم از عجایب روزگار است که گاهی آدم می بیند آنچه را که می خواسته بگوید اما رویش نمیشده است که بگوید ، آمده اند و گفته اند و چه زیبا هم گفته اند و اگر چه که بخوبی حق مطلب یا حق ناتالی پورمن را ادا کرده اند اما به یکی دیگر نیز رو داده اند تا بیاید و اندکی راجع به ناتالی بگوید حتی اگر که هنوز این فیلم را ندیده باشد !
و آن اندک حرف این بیل شکسته راجع به ناتالی این است که گاهی کودکی و نوجوانی ی بعضی آدمها یعنی همه چیز . یعنی همه ی هر آنچه که هستند و خواهند شد . یعنی جدای از خوشگلی و بد گلی و جدای از استعدادی که دارند یا ندارند و جدای از همه چیز ، اینان " آنی " دارند که فقط خودشان دارند !
ناتالی پورمن هم یکی از این آدم هاست که در نوجوانی این " آن " را داشت و ...
و دیگر هیچ . بنظرم همان که مهندس اس دبلیو گفته است بس است . اینکه ناتالی پورمن بنشیند و آدم هم بنشیند و یکصد و هشتاد دقیقه بی آنکه مژه بر هم بزند ، او را نگاه کند . و اگر چه که گفته اند چه شود به چهره ی زرد من نظری برای خدا کنی / که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی ، اما اگر او نگاهی و نظاره ای هم به ما نکرد ، نکرده است . مهم نیست . بگذار این درد دوا نشود که درد دوا نشده هم برای خودش عالمی دارد. آخ که این درد تماشا دارد !!