یا بشينيم دور هم دربارهی فلان فيلم گپ بزنيم |
همفیلمبینی کلن - hamfilmbini@gmail.com - همدهفیلمانتخابکنی - فید |
My Blueberry Nights - Youth Without Youth - ChungKing Express - Eyes Wide Shut - Copie Conforme Closer |
تصویرسازی یک فیلم از روایات
یا ندیدن کی بود مانند ِ دیدن من هنوز فیلم را ندیدم و در کمال بیشرمی دانلودش کردم از اینترنت. قریب به 670 مگا بایت. ولی دلم نمیآید ببینم هنوز قبل از اینکه بنویسم. قصد کرده بودم مثل یک روشندل بردارم نظراتم را از نوشتههای دیگران استخراج کنم. اینطور که فیلم را در ذهنم از دیدهها و شنیدههای دیگران بسازم و بعد جزئی از فیلم را که کسی در موردش حرف نزده بیابم و اشاره کنم به آن. سخت است. خیلی جسته گریخته و آدمبیس است برداشتم انگار. تا اینجا فهمیدم که آلیس و بیل زوجی هستند که نقش آنها را کروز و کیدمن بازی میکند. فهمیدم که مرد پی خردهخیانت است و زن خردهخیانت را با خیانت جواب میدهد. نه خود خیانت تصویر خیانت. چه فرقی میکند؟ فرق میکند! فرق کردنش در این است. ما هر روز هر وعده هر ساعت، هرجایی فانتزیهای خودمان را با دیگران توی ذهنمان مرور میکنیم ولی وقتی شهامت گفتنشان را در قالب کلمه پیدا کردیم آنوقت است که دیگر کار از کار گذشته. آنوقت است که این خیال، طناب ما شده برای بالا رفتن از محیطی که اکنون گرداگردمان را دربرگرفته. من میدانم که فیلم یک جور بسطیافتهایست. میدانم که زندگیست. مرد را و زن را در دو سو به دو حق مساوی نشان میدهد. نمیدانی کدام یک را مسبب بدانی. هیچکدام لابد. انگیزهی آدمها را. هوسها و خیالهاشان را. چه چیز غیرقابل کنترلتر از فکر و خیال و رویا. چه بیلجامتر از هوس که هی باید افسار بزنی، افسار بزنی. چیزی گناه نیست جز همان میل طبیعی انسان، ذهن انسان، بدن انسان در روبرویی با شخص سوم. سومی که میتواند جای نفر دوم بایستد. دست کسی هم نیست. میتوانی افسار بزنی ولی هست. چه میشود کرد آن هستشده را که نیست شود جز به قتل؟ جز به انکار! اولش میخواستم بنویسم که لابد آلیس از زمرهی همهی زنان است. همهی زنان معمول که دوست دارند دیدهشوند. مورد توجه قرار گیرند و تحسین شوند. و اگر زنی اینطور بخواهد وجودش ارضایش نمیکند مگر در دیدهشدن، در تحسین شدن. بعدش آمدم بگویم که نه آلیس از آن زنهای معمولی هم نیست. اگر بود به یک حربه بیل را از پا درنمیآورد. توجهاش را تا این حد به خود معطوف نمیکرد با ابزاری که هر مردی را از پا درمیآورد. آخرین سلاح. بعدش اما باز فهمیدم که آلیس یک زن معمولیست. یک زن معمولیست که تعادل زندگیاش را اینجور بی فکر به هم میریزد. بارها شده که، برای هر کداممان، مثال نقضی بیاوریم برای اینکه روی حریف کم شود و نکردیم. نخواستیم. زندگی خودمان در امنیت و آرامش چه حتی ساختگی مهمتر بوده تا از پا درآوردن رقیب. باز اما اینجا فکر میکنم شاید هم یک زن معمولی نباشد. زنی باشد که به ستوه آمده. مردش را با جنس زنانی غیر از خودش میبیند. فکر میکند از آن دست میخواهی؟ من از آن دستترم. تو دنبال اسکارلتی؟ ملانیام را دور میریزم. اسکارلتم را نشانت میدهم. اینجا حکایت رجز خوانیست. حکایت نشان دادن قدرت. حکایت به رخ کشیدن. زنی که حتی بلد است تا پایان این بازی را بکشاند و زندگیاش را به روز اولش برگرداند. میداند که میتواند. و این بار میشود زندگیای بنا کرد که مرد زنش را لابلای جوراب و آینه و کمدلباسها گم نکند. جا نگذارد. این بار مردش میداند که همهی آنچه در ذهن خودش میتواند جریان بیابد در ذهن زنش چه بسا بیشتر. آلیس زیباست. همه میدانند. شوهرش را با دو زن دیگر میبیند. اینجا دیگر حکایت زیبایی نیست که تو را بر کسی برتری دهد. حکایت تحسین شدن است. حکایت دیدهشدن. فکر میکنم بعد از اعتراف آلیس نگاه بیل عوض میشود. متعجب میشود. فکر میکنم باید اینطور کوبریک این را نشان دهد. باید یک ریختنی در بیل دیده شود. ریختی که تمامی پایههای زندگی را سست میکند. هر آنچه میپنداشته در مورد زنش خیال خام بوده. زن او ناگهان از کودکی معصوم به زنی بالغ، جسور، قدرتمند تبدیل میشود. آلیس در نظر بیل ناگهان باید چیز عجیبی بنماید. آدمی که قبل از این نمیشناخت. شخصیت امنی که همیشه بود و هست و خواهد ماند. مرد اینجا بایستی به تمام زندگیاش شک کند. چطور الان به کس دیگری فکر نمیکند. ممکن نیست زمانی که با من خوابیده رویای مرد دیگری را در سر داشته باشد؟ شاید همین دیشب. یا پریشب. نگاهش باید دائم عوض شود. از تعجب به تنفر. از تنفر به تعجب. از تعجب به ناباوری. از ناباوری به گریز. از گریز به استیصال. از استیصال به ... این نگاها را کرده بود بیل؟ بعد اما نگاه آلیس باید نگاه شیطان باشد. نگاه نافذ. این اتفاق نیافتاده. اگر افتاده بود این طور تعریف نمیشد. نگاه بلد ِ بازی. نگاه پوکرباز. اینجای داستان میدانم که آلیس زن عادی داستان نیست. زن زیرک است. زنی که بازی به راه افتاده را به بهترین سو میکشاند. پرتاب توپ به زمین حریف. تو خیالت راحت است از من؟ خیالت را ناراحت میکنم. جوری که مجبور بشوی مثل سایه دنبالم بیایی. برد با آلیس است. برد همیشه با زن است. مردها از بازی هیچ نمیدانند. با یک مرد بازی کردن کسلکننده است. زود به بیچارگی میافتند. حریف قدر نیستند. بیل حریف قدر نبود. اگر بود چشمانش باید از استیصال برگردد، به تعجب برسد و از تعجب به بی خیالی قدم بگذارد. بی خیالی چشم ها نه بی خیالی خاطر. رسیده بود؟ گفتهاند آخرش با فـ.اک تمام شده. فـ.اک د ِ وات؟ می؟ وورد؟ لایف؟ یورسلف! راستش قضیهی ماسکها را درست درک نکردم. میدانم که بالماسکهای بوده و ماسکی و اینها و میدانم روی تخت کنار آلیس ماسکی خوابیده بوده که اگر اینطور است نشانگر اینست که مهم نیست کی پشت این نقاب است. مهم نیست این مرد کیست این مرد فقط یک مرد است. یک جایی از دیالوگ ها را نوشته بودند. که آلیس به بیل میگوید منظورت اینه که چون زیبا هستم همه میخوان با من حرف بزنن اند فـ.اک می. آخر داستان با این ماسک لابد اینست که من هم میتوانم با هر مردی بخوابم مهم اینست که مرد است. همین. هر مردی میتواند بفـ.اکد مثلن. بقیهی چیزها یک سری جستگی و گریختگیهایی دارد در ذهنم که بهتر است ازشان صحبت نشود. فیلم نادیده زر زدیم چقدر. به2. میرویم ببینیم. بفهمیم چقدر چرت گفتیم. مسعود Labels: eyes wide shut |
وباز افسوس که هیچ کس تا جایی که من نگاه انداختم به موضوع مراسم مقدس بالماسکه و آئینی بودنش هیچ اشاره ای نکرده چیزی که شاید برای درک بهتر فیلم دونستنش بد نباشه